l

مرکب جان قناری از نفس افتاده بود
ناله ی تلخی به پاس انتظار آورد و رفت


......
آغاز سال

حسرتا نوروز یک دامن شرار آورد و رفت

قطره اشکی را به چشمم یادگار آورد و رفت

مرکب جان قناری از نفس افتاده بود

ناله ی تلخی به پاس انتظار آورد و رفت

باد دست انداخت گیسوی مرا تابید، بُرد

تار تارش کرد مثل پارسال آورد و رفت

از دل دریا صدای گریه بالا شد دمی:

تا صدف جای گهر از سینه مار آورد و رفت

گل به جای خنده با بغضی گریبان را درید

برگ و بارش را کنار جویبار آورد و رفت

باغ مثل کودکی افتاده از مادر جدا

هرکسی بردامنش یک مشت خار آورد و رفت

در بساط عشق یک شاخ تری پیدا نشد

لحظه های عشق ورزی زهرمار آورد و رفت

در دل باغ محبت گردبادی خانه کرد

کاج را گردن زد و پای چنار آورد و رفت

دوست با من قول یاری داد تا پایان عمر

از گریبانم گرفت و پای دار آورد و رفت

با دو چشم ِ خویشتن دیدم شب ِ آغاز سال

گرد و خاک استخوانم را بهار آورد و رفت


راحله یار

https://rahelayar.blogfa.com/