مانم بیادگاری در روی بستر تو
یک دسته عشق تازه گلهای پیرهن را



گلبرگ نسترن از: بهار سعید

یکشب کنم نظاره از دور خویشتن را

در مه غزل نوشته تابیده عشق زن را

شاید مرا بگیری از شاخه ی درختی

در موجها که رقصد گلخوشه ی سمن را

آواره ی خیالت از خویش گشته راهی

در کوچه باغ عشقت یادم ببر وطن را

در شعر خود فشانم چرخیده در هوایت

در دامنم که چیدم گلبرگ نسترن را

از مژده ی شکفتم گر در برت بیافتم

در تو شکوفه ریزم تا صبح خویشتن را

مانم بیادگاری در روی بستر تو

یک دسته عشق تازه گلهای پیرهن را