مرداد - ناهید سرشکی
مر داد
تلÙÙ† همراهش هيچ وقت در دست رس نبوده
بوده ؟
جواب مي دهد : Ù٠شما
با كوÙÙŠ عنان
تماس گرÙته ايد
لطÙØ£ پيام بگذاريد ! Ù
پيام بگذارم ؟
همين ساعت همين دقيقه همين چند دقيقه بيشتر از نيمه شب
منÙÙ٠بشر براي گرÙتند Øقوقم
پيام مي گذارم ؛ جيغ جيغ !
ديروز عصر
زيبا – كه شاعري است معاصر خواب هاي من –
مي Ú¯Ùت : ٠راستي !
Ùكر كردي چرا
شاعر زياد داريم / شعر كم ØŸ â€â€â€Ù
جيغ هايم كم كم خاموش مي شوند مثل همين چراغ ها كه در خانه ها !
شب است
مرداد پيچيده خودش را لاي پتويي
كه جرقه هاي زغال
رويش انگشت مي گذارد و
با بوي ترياك مي پيچند توي كوچه ي روبرو .
گرم است انيÙرم Ùˆ كلاه سربي ØŒ
كه بشر روي سرش گذاشته
تا نرود سرش كلاهي
كه مي گويند اين روزها : ٠كلاه ØµÙ„Ø Ù
كبوتر بزرگ مي كنم در كبوتر خانه ي روياهام
داد مي زنم : خدا !
استغÙرالله
همه ناخدا شده اند Ùˆ كشتي Ù†ÙˆØ Ø±Ø§
روي اشك هاي ما مي رانند
كبوتر بÙرست
كبوتر بÙرست ! Ù
تانك ها
تا ميدان شهر
تا بالاي طناب دار پيشروي كرده اند
تا گردنÙ٠من Ùˆ Øنجره ÙŠ زيبا !
يك كوچه پيدا كن كه لب هايش آويزان نباشد
چيزي نمانده به صبØ
خدا !
كسي جوابم را نداد
مي گويم : خدانگهدار !
شايد كسي از سر اتÙاق
دست هايش تكان بخورد
قلند ر ی نوشت