مر داد

تلفن همراهش هيچ وقت در دست رس نبوده
بوده ؟
جواب مي دهد : ٍِ شما
با كوفي عنان
تماس گرفته ايد
لطفأ پيام بگذاريد ! ٍ
پيام بگذارم ؟


همين ساعت همين دقيقه همين چند دقيقه بيشتر از نيمه شب
منِِِ بشر براي گرفتند حقوقم
پيام مي گذارم ؛ جيغ جيغ !
ديروز عصر
زيبا – كه شاعري است معاصر خواب هاي من –
مي گفت : ٍ راستي !
فكر كردي چرا
شاعر زياد داريم / شعر كم ؟ ‍‍‍ٍ
جيغ هايم كم كم خاموش مي شوند مثل همين چراغ ها كه در خانه ها !
شب است
مرداد پيچيده خودش را لاي پتويي
كه جرقه هاي زغال
رويش انگشت مي گذارد و
با بوي ترياك مي پيچند توي كوچه ي روبرو .
گرم است انيفرم و كلاه سربي ،
كه بشر روي سرش گذاشته
تا نرود سرش كلاهي
كه مي گويند اين روزها : ٍ كلاه صلح ٍ
كبوتر بزرگ مي كنم در كبوتر خانه ي روياهام
داد مي زنم : خدا !
استغفرالله
همه ناخدا شده اند و كشتي نوح را
روي اشك هاي ما مي رانند
كبوتر بفرست
كبوتر بفرست ! ٍ
تانك ها
تا ميدان شهر
تا بالاي طناب دار پيشروي كرده اند
تا گردنِِ من و حنجره ي زيبا !
يك كوچه پيدا كن كه لب هايش آويزان نباشد
چيزي نمانده به صبح
خدا !
كسي جوابم را نداد
مي گويم : خدانگهدار !
شايد كسي از سر اتفاق
دست هايش تكان بخورد