اتومبیل های ٠نر ٠آغوش - مریم هولهM.Hooleh
باد در کوچه هايم پيچ مي خورد
ملين ٠باکلاسي بÙرست به اين شهر !
آسمانم گيج مي رود که روسپي خانه بالا مي آورد
سينه بندها Ùˆ گلدان ها ........ کمپوزيسيون ٠مذهبي ....... Ùˆ پروانه اي Ú©Ù‡ در مستراØ
... پاهايش را از هم وا کرده ...
روزنامه شدن ؟
يا خواندن ؟
باور کنيد در ماتØت ترين ترنم ٠سيÙون
اهميتي ندارد
براي خانه ÙŠ زنانه اي Ú©Ù‡ نامبرده را به Øر٠مي آورد !
نامبرده از زير بوته که در مي آيد
باسن هاي بي ضريب هوشي اش را اطو مي کند
ضريبي Ú©Ù‡ اگر اتÙاق از قانون باردار مي شد
عقربه ها را مي پکاند !
دود از هتل هاي توي سرت بلند مي شود ، نه ؟ !
باتوم ٠مذهبي ٠سيبيلو!
دوباره ک٠٠پايم را قلقلک بده!
تکرار کن به زن ٠مجرد ..... بي شوهر ..... اتاق اجاره نمي دهيم
واي به روزي Ú©Ù‡ لطيÙÙ‡ ها
واقعي باشند
و اگر روي صندلي هاي رئيس ....
کمي آن طر٠تر
دوست دختر کسي را دستگير کن
بگو خلا٠؟ توي خيابان ؟ يالّا بپر بالا !
- کجا مي بريش خانم را ؟
تو هم خانه داري
مگر نه ؟
تخم جن !
با آنکه خودمان را گم کرده ايم
ما هم خودماني هستيم
بماسي تÙکر زنانه !
تو را چه به تشخيص ؟
Ùقط راه برو
بغل ها تو را Øمل Ù…ÛŒ کنند
بغل ها تو را پيش مي برند ....
واکس مو
در درختانم
شپش گذاشته
پس چرا باران نمي آيد ؟
لااقل پولم را بده
تا جزامم را
در Øمام اماکن عمومي
چادري کنم
بغل ها که تو را سوار مي کنند
پس چرا پياده نمي کنند ؟
تو بي قدم زدن و هواخوري
لعنتي مي ميري شپش مي شوي کم کم
خانم بار مي زني قالتاق ؟
تو چيزهاي مهم تري براي ايستادن داري
مثلا قلبي که در اتاق موميايي
دارد مي ايستد
Ù†Ùتي Ú©Ù‡ دارد از پاچه ÙŠ سوراخت
مي ريزد توي Ú©ÙØ´ غريبه ها
يا عربي 2 متري که باتوم ٠بابايم را دزديده
به جاي بابايم
مي زند توي سرم
خانه ام ديگر دارد به غرورم بر مي خورد
از ريشه درش بياورم يا Ùرار کنم ØŸ
براي اين منگنه توق٠کن !
خانم بار مي زني؟
سوراخ هايي که در اماکن عمومي
دÙÙرمه مي شوند
دهن هاي گشادي دارند
اين سوراخ ها صدايشان
به مرزها سرايت مي کند
آبروي رÙته
خانه را پر از مغول
- چرا آبروريزي مي کني الÙبا ØŸ
- يعني مي گويي Øر٠هم نزنم؟
لا اقل بگذار مردگانم را بشمرم بلند بلند
- چوبخطت از شلوارم زده بيرون
سر کوچه منتظر طالبان ايستاده
چه کنم ؟
به دهان من Ùˆ اسب سÙيدي Ú©Ù‡ قرار بود
الکل ريخته اند يا چيزي شبيه آن
نه براي شستن Øر٠ها زبانم لال !
براي بهداشت شهري ست لابد
من با اطوهاي دست چندمم
مست
برهنگي ام را بخارآلود مي کنم
اسب سÙيدي Ú©Ù‡ قرار بود .......
يک شپشوي موقت مي آورد لابد
تا آقاي بکش
مثلا بيايد نجات مان دهد با سواري اش
نان مان را بيندازد توي آب ديگري
که کوچه مان پر از توريست مي شود
چراغاني ٠آخرالزمان لابد .....
شوخي نمي کنم
چشمک نزن !
خودم بلدم براي خودم چاپلوسي کنم .....
Ùکرم ريگ ٠توي Ú©ÙØ´ ...... بلدم هي درآورم ...
... بتکانم ..... درآورم ..... بتکانم ...
ولي اگر اينجا خيابان است...
پس چرا همه ي اين سنگ ها... دوباره توي بالشم جمع مي شوند؟
خواب
کدام طر٠٠مرگ مان است
روي دار و زير ٠سنگسار ؟
کدام سمت ٠مرگ مان
بالاخره مرگ مي آيد
تا منتظر شوم ؟
اين بس است ؟
من Ú©Ù‡ آخر ٠خودم را پيش Ùروش کرده ام
پس چرا چشم هايم را نبرده اند
اتومبيل بغل هايي که همه چيزم را بردند
اما چشم هايم جاماند لا مذهب !
ديگر به من چه قدم چقدر است
دور و بري هايم چه مي کنند !
اين زمين ها همه زيرمجموعه ÙŠ Ú©Ùلوخ ٠آخرند
به من Ú†Ù‡ Ú©Ù‡ آن Ú©Ùلوخ
توي دست هاي کي
به صورت ٠که پرت مي شود ؟
يا کدام کس رويش مي نشيند
براي اماله ؛
يا کسي که غنيمت جمع کرده توي مشت
درÙلان غسالخانه ÙŠ نپتون
مي شود تريبون
که اين خاک ٠ميهن است ؛
Ú©Ùلوخ آخر
نه زنها را برد
نه اتومبيل هاي نر آغوش !
ما به صورت يک قيام ملي
دست همديگر را گرÙتيم Ùˆ
Ùريب خورديم
مرا من کم آورده بود
که بود
اما ماند
«تو» از Ú©ÙÙŠ Ú©Ù… آوردي چشم قشنگم؟
که رگ هاي خوابم را مي کشي
مثل چوب پرده هاي خشک
تقلا براي قلبم مضر است ؟
هيس ؟
چرا مثل بودا آدم نمي شوم ؟
لا اقل مي توانم بگويم آخ ، نه ؟
اين Ú©Ù‡ توي Ú©Ùلوخ ضبط نمي شود ..... نه ØŸ
یاشار اØد صارمی نوشت