نفرین به دستهایت
که جان سوزانت را از ما گرفت
و از تو خاکساری ساخت خاک سَر.


...


به منصور خاکسار

مجید نفیسی



نه! در سوگت شعری نخواهم نوشت

و عصرهای پنجشنبه دیگر

منتظر زنگ در نخواهم ماند

و هنگام بالا رفتن از پله ها

به پاهای لرزانت نگاه نخواهم کرد

که زیر سنگینی کار روزانه

هنوز لق لق می خورند

و حوله را به دستت نخواهم داد

تا چهره ی مهربانت را خشک کنی

و با برآمدن بوی برنج

به آشپزخانه بیایی.

پس از شام

در کنارت نخواهم نشست

تا به عادت بیست ساله

دیوان شاعران را بگشایی

و پس از مولای روم و شیخ شیراز

دهقان توس و حکیم گنجه

از حجت خراسان بخوانی

و میان من و خود

با آن تبعیدی به یُمگان نشسته

رد پایی بیابی.

نفرین به تو

نفرین به دستهایت

که جان سوزانت را از ما گرفت

و از تو خاکساری ساخت خاک سَر.

چرا به دخترانت رحم نکردی

یا به پسر گریان من؟

با این همه، آنها به زندگی خود ادامه می دهند

و من هر عصر پنجشنبه

بر جای تو خواهم نشست

و آخرین دفتر شعرت را خواهم گشود

و به دنبال آن سطری خواهم گشت

که دیشب، راه هوا را

بر گلوگاه تو بست.

پنجشنبه 18 مارس 2010

..................................