دو شعراز ÙØ±ÛŒØ¨Ø§ شاد کهن F. Shaad Kohan
١٥ ساله بودم كه سرايش شعر، لذت قدرتی برای بيان خود Ùˆ اعتراضهام را به ديگران؛ به من چشاند اما تا سال Ù§Ù¢ طول كشيد تا ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠ Ø±Ø§Ù‡ خود را پيدا كند.گاه سر خورده ام ،بسيار از Ù…ØÙŠØ·Ù‡Ø§ÙŠÛŒ كه شعرم به آنجا برای بيان خويش پناه Ù…ÛŒ برد.گاه كناره Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ام Ùˆ Ùكر كرده ام تمام شد ÙØ±ÙŠØ¨Ø§ØŒØªÙ…ام؛ديگر توان Ú¯ÙØªÙ†Øª نيست اما دوباره چيزی مه آلود Ùˆ نمناك از درونم به بيرون سرازير شده،قد كشيده Ùˆ دستانم را برای غلت Ø¯ÙˆÙ†ÙØ±Ù‡ØŒ ØØ§Ù„ غمگين يا خروشان به گريستن Ùˆ رها شدن ÙØ±Ø§ خوانده .نه عناد با مد دارم Ùˆ نه عناد با قدمت.انتخابهاي قالب Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÛŒ كه در شعرهام پيش Ù…ÛŒ روند،چيزی ست كه از درون شكل خود را پيدا Ù…ÛŒ كنند Ùˆ از آنجايی كه در زندگی روزانه نيز آدم منظمی نيستم ÙØ±Ù…های شعرهام نيز گويا تكه های كج Ùˆ معوجی هستند كه هم را تكميل Ù…ÛŒ كنند اگر Ú†Ù‡ از تكرار قوانين Ù…Ø³Ø§ØØªÙ‡Ø§ Ùˆ ÙØ±Ù… های معين تبعيت نمی كنند اما در نهايت اين قطعات به هم پيوسته با همه ÛŒ ÙØ±Ø§Ø²Ù‡Ø§ Ùˆ ÙØ±ÙˆØ¯Ù‡Ø§ Ùˆ سير زمانی كه در ØØ§Ù„ تغييرند يك وجه متغير خود منند.Ù¦ سال در خلاء Ùˆ تاريكی تنها برای دل خود Ùˆ لذتی كه Ù…ÛŒ بردم آواز اصيل ايران را نزد دكتر دره ÛŒ دادجو Ùˆ استاد هنگامه ÛŒ اخوان Ù¾ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ….Ù¤ سال روانشناسی در ديوارهای دانشگاه خواندم Ùˆ بعد از آن هم هر جا كه نامی از آن بود خواه سمينار يا سخنرانی يا كتاب در ØØ¯ توانم Ù¾ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ….سال دو هزار Ùˆ دو به سوئد مهاجرت كردم Ùˆ از آن زمان تا به ØØ§Ù„ در استكهلم به سر Ù…ÛŒ برم.همسر Ùˆ مادر شده ام.پيش Ù…ÛŒ روم با همه ÛŒ سختی هايی كه در خيابانهای واقعيت ديوار Ù…ÛŒ شوند Ùˆ سماجت هايی كه به نام زندگی نگاه Ù…ÛŒ كند،پس Ù…ÛŒ زند Ùˆ يا خسته ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ Ù…ÛŒ كندشان.خود در اين تاريك Ùˆ روشن زندگی هنوز Ù†Ùهميده ام كه كيستم؟چرا بايد باشم؟ Ùˆ چگونه؟ اما تلاش Ù…ÛŒ كنم كه ØªÙØ³ÙŠØ± كنم خويش را شايد تنها تلاشی باشد كه بين جاودانگی Ùˆ مرگ تن دهد به يكي؛اينكه به كدام تن داده ام را زمان تعيين Ù…ÛŒ كند.
کبریت
ديگر نمی خواهم برای كسالت Ù„ØØ¸Ù‡ ها به قهوه پناه ببرم
به ياد چشم هايی كه نديده ام،چشم ندوخته ام
ننوشيده ام...
زندانی كيست؟
آنكه ديوارها پوشيده اندش يا آنكه يخها...
سالهاست كه از ØØ§Ùظه ÛŒ جهان ÙØ±Ø§Ù…وش شده ام
چهار شماره ای كه هيچ كس نمی داند جز كامپيوترهای كشوری يخ بسته
و كارت های پلاستيكی.
می خواهم ناخن بكشم به پنجره هايی كه نيستند
آينه هايی كه هزار تكه اند
و درهايی كه رو به سردترين يخچالها باز می شوند.
انگشتان يخ بسته ام
می دانند انتهای زيستن چوبهای كبريت چيست
كدام انگشت مرا به ديواره ی زندگيت كشيده ای كه اينگونه آرام می سوزد؟
Ù…ÛŒ خواهم ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ بزنم:_بس كن!
در وسط همين چهارراه به اعماق زمين برو،مØÙˆ شو!
شايد آرام Ú¯Ø±ÙØªÛŒ...
كدام باور؟"
دلم ستاره ای ست مدÙون
در زير هزار موج شب
و آسمان درياچه اي كه غواصانش
سنگ ماه را
سنگ خورشيد را
در شكم ماهيان جستجو می كنند
تا در شبی نه چندان دور بياويزند به زنجير گردنهاشان
ØµØ¨Ø Ù‡Ø§ÛŒ صيد شده را
دلم ستاره ای ست مدÙون
در زير هزار موج شب
و براي چشم های كوچكم ديگر
شمعی سرمه نخواهد بود
ميان من Ùˆ آسمان هزارها سال نوری ÙØ§ØµÙ„Ù‡ است.
انگار زمين بيوه زنی ست پير
و آسمان هوسباز
به دنبال زيباترين باكره ها
ای گودالهای تاريك مقدس به من بگوييد در سرزمينی كه خدايش
تنديس بزرگ به ساØÙ„ نشسته است
و شن تنها عصارهء او
كدام باور مقدس ØØ¬Ù… كوچكم را به بی نهايت پيوند Ù…ÛŒ زند
و كدام دالان
صدای داوود را
كه كتيبه های كوچكی ست بر قاب های پوسيده ی ديوارهای بزرگترين موزه ها
تا نوزادان٠چشم را در آغوش كشد
به گوشهاي منتظرم سوق می دهد؟
Ù…ÛŒ هراسم كه سرگردانيم تابوت روØÙ… شود
Ùˆ من چون ÙØ§ØØ´Ù‡ ای رگهای وجودم را
به تيغهای ولگرد بسپارم
می هراسم كه در كشاكش يك روز سرد
جنازه ام چين ديگری شود بر چهرهء سالخوردهء زمين
و خدای سنگی ستاره ام را
در ميدان دست های خويش
به دار آويزد
تا برای چشم ها ØªÙØ³ÙŠØ± كند
...راز منور دست های موسی را
.می هراسم
سال ٧٩،تهران
kalame نوشت