ترجمه از: مهناز بدیهیان
فیلیپ لامانتیا
در اکتبر 1927 در سانفرانسیسکو دیده بجهان گشود.عده ای او را نابغه ی شعر آمریکا نامیده اند. او در همان آغاز جوانی با مکتب سورریالیسم آشنا شد و شروع به نوشتن شعر کرد.در همان آغاز جوانی به نیویورک رفت تا با "اندره بریتون" ملاقات کند.بریتون خیلی زود به استعداد و توانایی این نو جوان پی برد و شعرهای لامانتیا را در مجله ی خود بنام
VVV
بچاپ رساندو همچنین چاپ آثار او در مجله ی چارلز هنری فورد بنام " دیدگاه".
لامانتیا در نیویورک با کارل سولومون و الن گینزبرگ و عده ای دیگر از شاعران دوست شد ، شاعرانی که بعدها جنبش "بیت" را آغاز

کردند. فیلیپ لامانتیا اولین کسی بود که در1955در"گالری شش".
شعر خواند.اما او بجای خواندن شعرهای خودش چند شعر از دوستش " فرد هافمن" خواند. باید یاد آور شد که لامانتیا چهره ی بسیار تاثیر گذاری در جنبش "بیت" بود.او تفکر عمیقی چون دیدگاه عمیق "ویلیام بلییک " داشت و تمامی جهان را در یک شن ریزه می دید. لامانتیا اولین کسی بود که شعر سور ریالیسم فرانسه را به آمریکا آورد.وی همچنین تاثیر بسزایی بر آلن گینزبرگ گذاشت. آلن گینزبرگ تا قبل از آشنایی با فیلیپ شعرهای خیلی معمولی می سرود ، این فیلیپ لامانتیا بود که آلن را بیک شاعرسورریالیسم تبدیل کرد، تا جایی که سبب شد آلن گینزبرگ شعر معروف " زوزه= هال" را بسراید.شعری که او را پر آوازه کرد و سبب انقلابی در شعر آمریکا شد. یاد آور می شوم که شعر "زوزه" اولین بار توسط گینزبرگ در "گالری شش" و در اکتبر 1955خوانده شد.
اولین کتاب لامانتیا در 1946 بنام " اراتیک پوامس" یعنی شعرهای اروتیکی بچاپ رسید.
"مک کییور" در مورد لامانتیا می گوید:یکی از زیباترین شاعرانی است که من می شناسم. او شاعر تخیلات است،و به محیط اطراف ما لذت می بخشید. ابداع گر و نو آور است. تمام شب همه می نشستند و به حرفهای او گوش فرا می دادند. زیرا حرکت تخیلاتش چنان زیبا بود که می بایست به آن با تمام وجود گوش کرد.
فیلیپ لامانتیا در اواخر عمر بدلیل افسردگی گوشه ی عزلت گزید و در مارچ 2005 دیده از جهان فرو بست.

در زیر ترجمه ی شعری از فیلیپ لامانتیا رامی خوانید


فاصله ایست بین من و آنچه می بینم

فاصله ایست بین من و آنچه می بینم
همه جا نشانه ی حظور خداست
دیگر نه افیونی
تنها سری سرد
مواظب باش، مواظب ، مواظب
من این جا هستم
او آنجاست.........اقیانوسی ست
گاه می توانم به او بیندیشم،
موفق نیستم اما، فرو می افتم
این کتاب عشق است
برج داوود است
تاج عقلانیت است
سکوتی است عظیم
پرواز و هوای شبهی مقدس
من تشنه ی درخشش تاریکی خدا هستم
من تشنه ی نور ماورای این تاریکی هستم
تاریکی دیگری که تشنه ی آنم
پایان یافتن این تشنگی است....