شعري از \"الكساندر پارونكي
pirooz Ebrahimi

ترجمه پیروز ابراهیمی- تقدیم به ، پدرم در رویا
لبخند مي زني و با نگراني مرا ترك ميگويي
بي اختيار, با بغض از خود ميپرسم:
\"مدت زماني است كه تو را در اغوش نگرفتم\"
\"بازويت را دوستانه نفشرده ام.\"
حافظه از دست مي رود.رنگ مي بازد,همچو اسمان پاييزي


كه از ابرهاي تيره,اكنده مي گردد.
مي روي.
در زمان,چه بسيار ناگفته هاي با تو مي يابم...و گنگ مي مانم.
انگاه كه روي بر ميگردانم.چرا ديگر انجا نيستي?
چه بسيار نا گفته هاست...باز تو را مي خوانم و بر اين باورم
كه اين
به يقين
نمي تواند,رويا باشد.