دو شعر از:پابلو نرودا
برگردان: بدیهیان
2003

شب روی جزيره
سرتاسر شب خوابيدم، در کنار تو
به دريا نزديک، روی جزيره.
وحشی و دوست داشتنی بودی
در جابجائی اشتياق و خواب
در جابجائی آتش و آب


شايد دير، بسيار دير
يگانه شدند رؤياهای ما
در فرازها و ژرفاها
در فراز، چون سرشاخه ای جنبان از باد
در ژرفا چون ريشه های سرخ، پسايندهء يکديگر

شايد رؤيای تو از رؤيای من گسست
و در دريای تاريک
به جستجوی من برآمد
مانند همانوقتها
که تو هنوز نبودی
و من هنوز تو را نيافته بودم
از کنارت رد می شدم
و چشمان تو در پی چيزی بودند
که امروزه بيشتر درجستجوی آن ام
- نان، شراب، عشق و خشم –
با دستانی آکنده ارمغان تو می کنم
چرا که تو ظرفی
در انتظار پرشدن از زندگی من.

من با تو خوابيدم
تمام شب
در همان حال که زمينِ تاريک می چرخيد
با زندگان و مردگان
در بيدار شدن
در محور ظلمت
حلقهء دستانم برکمرگاهت
.
نه شب نه رويا
توانستند ما را جدا کنند.
با تو خوابيدم
و با بيداری ، دهان تو

با طعم خاک
از آب دريا، از جلبک
از بنيان زندگی خود تو
و من بوسه ای دريافت کردم
در هاله ای از شفق
انگار که از دريا به سوی من آمده باشد
تا ما را شستشو دهد


پلنگ

پلنگ ام
لای شاخه ها
در کمين تو،
ميان برگها، آمادهء جهش
چون ببرهای معادن خيس

رود سپيد، باز می شود
زير مِه.
می آئی
برهنه فرومی شوی
من منتظرم.

آنگاه، در پرشی
از آتش، خون و دندان
با پنجه های گشوده
سينه ها و پهلوهايت را می درم

خونت را می نوشم
مفاصلت را يکايک از هم می گسلم

سپس، ساليان سال
در جنگلهای وحشی نگهبانی خواهم داد
استخوانهايت، خاکسترت را
بی احساس.

دور از نفرت و خشم
خلع سلاح شده
از پيچکهای وحشی
بی عاطفه
زير باران
نگهبانی ناپشيمان و سرد
به خاطر عشق کُشی من!