oscar wild

اسکار وایلد
عشق، شاهکار می آفریند

اسکار وایلد عاشق لرد آلفرد
دوگلاس بود
اسکاروایلد شاعری است ایرلندی تبار که در اکتبر ۱۸۵۸ در دابلین Dublin به دنیا آمد. پدر او یک جراح سرشناس چشم و مادرش جین فرانسیسکا وایلد

Wild Jane Francisca ، شاعر ملی ایرلندی بود.
اسکاروایلد شاعر، رمان نویس و درام نویس است که او را بیشتر بخاطر تیزهوشی و درکش ستوده اند.اولین نمایشنامهء او در سال ۱۸۸۰ ورا Vera نام داشت.اولین مجموعه شعرش در سال ۱۸۸۱ به چاپ رسید. در سال ۱۸۸۴ با کنستانس لوید Constance Liyd ازدواج می کند که حاصل این پیوند، دو پسر با نامهای وویان Vivian و سریل Cyril بوده است.
او در سال ۱۸۹۵ به مدت دوسال زندان محکوم می شود. در این مدت همسرش مسئولیت قانونی نگهداری بچه ها را به عهده می گیرد و نام خانوادگی آنها را از وایلد به هلند Holland تغییر می دهد.

سال ۲۰۰۱ صد ویکمین سال مرگ نابهنگام و زودرس یکی از نوابغ ادبیات جهان ست، بلند پایه ای با نام اسکاروایلد که بیشترین شهرت او به خاطر نمایشنامهء : اهمیت جدی بودن ، و تنها رمان وی بنام «تصویر دورویان گری»
The Picture of Dorian Gray
است. اسکاروایلد در بدنامی درگذشت نه به سبب نبوغش بلکه بیشتر به خاطر رابطهء عاشقانه ای که با لرد آلفرد دوگلاس
Lord Alfred Douglas یا بوزی Bosie ( نامی که اسکاروایلد عاشقانه به او خطاب می کرد) داشت.

اسکاروایلد دوسال را درزندان به جرمSodomy یا همجنسگرائی با لرد آلفرد دوگلاس پسر لرد کوانزبری Lord Quensbery ، به سختی بیگاری کرد.
او سه سال پس از آزاد شدن به دلیل مشکلات روحی و روانی فراوان درگذشت. دوا ثر بزرگی که نام بردیم حاصل دوران زندان اوست. اولی نامه ای است بسیار طولانی که خطاب به بوزی به نام دپروفاندیس De profundis که این نامه ها ، نشانی ازعشق و تراژدی است. این نامه سالها پس از مرگ اسکاروایلد به دست بوزی می رسد که سبب عصبانیت و رنج و اندوه فراون وی می شود. اسکاروایلد این نامه را از زندان به رابرت راس Robert Ross می فرستد و از او می خواهد که آنها را به لرد آلفرد دوگلاس برساند.
به رابرت راس می نویسد :
« رابی عزیز من
در بسته ای دیگر نامه هایم را به لرد آلفرد دوگلاس (بوزی) برایت می فرستم که امید است سالم به دستت برسد. از تو می خواهم به محض آن که آنها را خوا اندی با دقت کپی کنی که دلایل زیادی برای این کار وجود دارد.
من می خواهم تو مجری ادبی من باشی. اگر مُردم، می خواهم کنترل کامل نمایشنامه ها، کتابها و کاغذهایم در دست تو باشد. من سعی می کنم هرچه زودتر این امر را به صورت یک نوشتهء قانونی ثبت کنم.
همسرم هنر مرا درک نمی کند. و هیچ انتظاری هم از او نمی رود که علاقه ای به آنها داشته باشد. پسرم سیریل نیز Cyrilبچه است، پس طبیعتا به تو روی می آورم، و می خواهم تو همهء کارهای ادبی مرا در اختیار داشته باشی و پولی را که از فروش آنها حاصل می شود به حساب پسرانم بریزی.
بنابراین تو تنها مدرکی که رفتار غیرعادی مرا توجیه می کند در اختیار خواهی داشت. وقتی نامه را بخوانی به توضیحات روانی رفتاری که به ظاهر عملی احمقانه و زشت بود پی خواهی برد. یک روز واقعیت آشکار خواهد شد، نه لزوما در زندگی من یا در طول عمر لرد آلفرد دوگلاس.ولی من خودم را آماده نکرده ام که در این کادر تنبیهی و بی چهره، تا پایان عمر باقی بمانم، به همین دلیل ساده که من از پدر و مادرم اعتبار ادبی و هنری والائی به ارث براده ام و نمی توانم اجازه دهم که این نام توسط کوازی ) پدر آلفرد داگلاس که شکایت او به داداگاه در مورد رابطهء سکاروایلد با پسر وی این رسوائی و سرانجام ۲ سال زندان برای اسکار وایلد بوجود آورد) مکدر و خدشه دار شود.
من دراینجا کوشش ندارم از رفتار خود دفاع کنم.، بل که آن را توضیح می دهم. »
اسکار وایلد در ادامهء نامه به رابرت راس می نویسد : «زندگی پیچیده نیست، ما پیچیده ایم، زندگی آسان است و چیزهای آسان، درست ترین هستند...مذهب به من کمکی نمی کند. ایمانی که مردم می دهند برای آن چیزهائی که نادیدنی است . من همان ایمانم را برای آن چیزهائی می دهم که قابل رؤیت و لمس شدنی است.»
اسکار وایلد در نامه اش خطاب به آلفرد داگلاس چنین آغاز می کند:
« بوزی عزیر،
پس از یک انتظار طولانی و بی فایده، تصمیم گرفتم برای تو نامه ای بنویسم، به خاطر تو و خودم، زیرا نمی خواهم فکر کنم دو سال طولانی و سخت را در زندان گذراندم بدون دریافت سطری از تو یا حتا خبر یا پیامی. نصیب من فقط درد و اندوه بود...
رابطه و دوستی کم دوام وغم انگیز ما به ویرانی و بی آبروئی من منتهی شد، با این همه، خاطرات و عواطف گذشته غالبا با من است ، و این که فکر کنم جای آن همه عشق و زیبائی را تلخی و زشتی بگیرد برایم غم انگیز است. »
اسکار وایلد همچنین در جائی دیگر از این نامه می نویسد :
« من خودم را سرزنش می کنم به خاطر این که اجازه دادم یک دوستی غیرروشنفکرانه بوجود آید. یک رابطه که اولین هدف آن آفرینش و اند یشیدن در مورد چیزهای زبیا نبوده است. تو تشخیص ندادی که یک هنرمند ، به ویژه هنرمندی مثل من ، که باید بگویم کیفیت و رشد کارش بستگی به همهء ایده ها، فضای روشنفکری، سکوت ، صلح و تنهائی دارد . هرچند تو از موفقیت کارهای من وقتی تمام می شدند یا اجرا می شدند لذت می بردی، ولی تو موقعیتی را که برای تولید کار هنری لازم است درک نمی کردی. »
اثر دوم اسکاروایلد که حاصل دوران زندان اوست، شعر عجیبی است با نام:
« قصیده زندان ریدینگ
The Ballad of Reading Gaol

( این، نام زندانی است که اسکار وایلد در آن بسر برده و کلمهء gaol همان لغت Jail است در نوشته های قدیمی(. این شعر بلند از ۱۰۹ بند ۶ بخشی تشکیل شده است.شعر در مورد سربازی است با نام توماس وول ریج
Thomas Woolridge
که به جرم کشتن همسرش در زندان بوده و یکروز پیش چشم اسکاروایلد و سایر زندانیان او را به دار می آویزند و بلافاصله او را زیر تپه ای از گل و خاشاک پنهان می کنند. اسکار وایلد در سال ۱۸۹۸ چند ماه پس از آزاد شدن از زندان این قصیدهء بلند را می نویسد و با نام مستعار C.۳.۳ که در حقیقت شمارهء سلولی بوده که اسکاروایلد در آن بسر برده بود به چاپ می رساند. در همان سه ماه اول، این کتاب ۶ بار به زیر چاپ می رود ).
اسکاروایلد نمایشنامهء اهمیت جدی بودن
The Importance of Being Ernest
را که می گویند شاهکار فکاهی وی است در تابستان ۱۸۹۴ - هنگامی که به اتفاق همسر و فرزندانش در تعطیلات بسر می برده-نوشته است. بیشتر جملات این نمایشنامه سهمی از فرهنگ مدرن انگلیسی است.
اسکاروایلد شخصیت اصلی نمایشنامه یعنی جک وودینگ Worthing Jack آغاز سرنوشت وی را از روی خبری که همان روزها در روزنامهء محلی به نام وودینگ گازت Worthing Gazette اقتباس کرده است. خبر چنین بوده است :

« روز دوشنبه مردی با سبدی در دست در ایستگاه قطار کینگ کراس King Cross پیدایش می شود و تقاضا می کند که سبد را به خانمی در ریچموند Richmond بدهند. کارمندان قطار درحالی که می خواهند سبد را وزن کنند، صدائی از آن می شنوند، در سبد را باز می کند و متوجه می شوند که نوزادی چند روزه در آن قرار دارد. چون صاحب بچه را نمی یابند او را به ایستگاه پلیس می برند.»
نمایشنامه ی اهمیت جدی بودن سالهاست با هنرمندان مختلف به اجرا درآمده است. از ژانویهء ۲۰۰۱ تا کنون نیز در تئاتر لندن روی صحنه است. به هنرمندی شخصیت معروف تئاتر لندن به خانم پاتریشیا روتلج Patricia Routledge



در زیر برگزیده ای از شعر بلند Gaol Reading را می خوانید:

کت قرمز ش را به تن نکرد
زیرا خون و شراب قرمزند
و خون و شراب در دستش بودند
که او را با مرده ای یافتند
زن بیچاره ای را که دوستش می داشت
در رختخوابش کشته بود.

من فقط می دانستم چه فکر آزاردهنده ای.
به قدمهایش سرعت داد،
و چرا
او به آن روز خیره کننده می اندیشید
با چنان چشمان اندوهبار
آن چیزی را که دوست داشت، کشته است
پس باید بمیرد...

با این همه هر انسانی آنچه را که دوست می دارد، می کشد
بگذار همه این را بشنوند ،
که بعضی این کار را با نگاهی تلخ انجام می دهند
بعضی با کلملات دلربا
ترسو با بوسه ای
و شجاع با شمشیر

بعضی عشقشان را می کشند، وقتی جوانند
و برخی وقتی پیرند
و کسانی خفه می کنند با دستان شهوت
بعضی با دستان طلائی
مهربان ترین ها با چاقو،
زیرا کشته زود سرد می شود

بعضی اندکی دوست دارند،
بعضی طولانی
بعضی می فروشند،بعضی می خرند
بعضی این کار را با اشکهای فراوان سرانجام می دهند.
بعضی بدون قطره ای اشک
زیرا که هر انسان آنچه را دوست دارد می کشد
با این همه هر انسانی نمی میرد



شب قبل از حلق آویز شدن :

او خوابیده
چونان کسی غرق در رؤیا
در سرزمینی سبز و دلنواز
چشمهائی، تماشایش کردند، به وقت خواب
و نمی توانستند بفهمند


هر زندانی که انسان می سازد با خشت شرم می سازد


چگونه کسی می خوابد،
خوابی چنین شیرین با جلادان در نزدیکی خویش


روز اعدام

با شوکی ناگهانی،
ساعت زندان نعره ای ز د
روی دیوار لرزان
شیونی برخاست از زندان