گوسفند ِ سیاه
شعری از شارلوت پرکینز اس گیلمن – بریتانیا /1860

برگردان به فارسی : پویا عزیزی


آغل های ِ شان را ترک کردند
و منحرف شدند بسیار
مرام شان خشن و وحشیانه بود
از ستاره ی ِ بد یُمنی تبعیت می کردند
و به راه هایی رفتند که سراب ِ رویا شان بود


احتمالاً هنوز می چرند
فقط میدان اش را وسیع تر کرده اند
مغرورانه در دامنه ی ِ پر شیب ِ برخی کوه
و عذاب های ِ کوچکی می کشند در کشورهای بیگانه
آن سوی ِ دروازه های ِ امیدواری

شاید ، که زنگوله ای با صدایی فریبنده
پاها ی ِ شان را برای ِ گام زدن فرا خوانده ست
در میان ِ سنگلاخ های ِ بی دادگر
جایی که گودال های ِ سر پوشیده ی ِ عمیق
و دام های ِ گسترده برای ِ شان کمین کرده اند

شاید ، که در لجاجت روزهای ِ رام نا شدنی
به خاطر ِ آزادی ای که ترک اش کردند
در قلب های ِ شان مرضی دارند
به جای ِ راه های ِ رفیق بودن .
جمع شده بودند تا برادر ِ هم باشند !

اکنون ، بارها در شب
وقتی که تاریکی
نازل می شود آشکارا
و تپه ها بزرگ و تار جلوه می کنند
به صدای چوپانان گوش فرا خواهند داد
و ارواح شان به سوی ِ او پرواز خواهد کرد

در همین هنگام
شیون خواهیم کرد ما
گوسفند ِ سیاه !!
گوسفند ِ سیاه !!
مگر که بشنود او
معجزه ای اتفاق بیفتد
بیرون ، در سرما .