شعر--شعر جوان
------------
دست خودم نیست
گفتم چالم کن

هی برات بچه نزام

صلیبم کردی


فاحشه ها آب توبه بریزندروم

دست خودم که نیست

تنم گناه می زاید

دکترهاحرفشان یکیست

توی غذاش مرگ موش بریزید

نمی بیند چند نفر کرم می زنند

می نشیند با کرم هاخانه می سازد

خودش راچراغ

یکی پروانه بزاید

پونزش کندتوی دفترشعرهای بچگیش



توی فاضلاب

باموشهاجفت بگیرم

نبینم چندنفرباگلوله می میرند


دستم به خداکه نمی رسید

پنجه ابوالفضل ازامامزاده کش رفتم

چهل روزخرما خوردم

روزبعد

یکی به سرش زد

استخوان بریده مردش را کرد زیرخاک

سبزنمی شود

اینجا که بهشت نیست



عطیه عطارزاده