امیر قاضی پور
لید
یک روز بهاری من رÙتم تو Øیاط بنشینم.
دیگر Øتمن نمی تواند یک نخل سوخته
ماه با پیراهن سÙید Ø®Ùتی
اما رنگ با شما هست
گوشه پاک می کنی دم درها.
ØÙ‚ با شما هست
از مکث باکیت نیست.
در دل هم به شیر مادران می خندی
«یک سال سرم را که نمی توانیم»
از هوای پاک، باکیت نیست
مکث می ریزد بعد پوست استخوان
بیرون این نقطه از«ط» می مردم
«مکث نیستم»
می ریزد استخوان.
«مهلت از آمونیاک»
می بارد بالات
- تو می گذری -
یک،اما بعد رنگ تو را
بلوط را زنگ اول
چیزی را که انداخت
امیر قاضی پور
آوا نوشت
این شعر مثل اینکه توش یک رمزی نهÙته است
جالبه.
ممنون پیروز عزیز.