ليلا صادقي
سنگ ها
سنگ ها درد مي كنند در استخوانم
كنار رودي كه مي رود خانه ام
بي هيچ ساكني كه بروبد
يا آتشي كه هيزم ها را كه جنگلي بودند در من
بي هيچ جنگلباني كه منع كند
قطعيت درختان را
مي روند برگ ها با رودي از همه چيز
همه Ùكرها را
سنگ ها را
يا آرزوهايي كه مي مانند كنار سنگ ها
خرده خرده تØليل مي
رودي كه سنگي كنارت منم
خرد در Ù„Øظه هايت كه مي رود
خنديده مي شود به همه مانده ها
نمي ماند
عكس از بهزاد نثاري
kave نوشت