روجا چمنکار
بخار قهوه
بخار قهوه می داند
که پیچیده بود دور چشم هات
Ú©Ù‡ من Ùقط توی چهار چوب خودم قمار کرده بودم
ریتم این میز چوبی را تو بر هم زدی
و پایه های من هنوز درد می کند
باد شمال بود و اردی بهشت امسال
ک٠دست هایت را می خواستم
با نشانه ی دریا
بخار قهوه میداند
Ú©Ù‡ Ùنجان پهلو Ú¯Ø±ÙØª
کنار خون و نمک
Ú©Ù‡ کاÙÙ‡ Ø·ÙˆÙØ§Ù†ÛŒ شدو
من
غرق خون
ریزی ام شدید
بخار قهوه می داند
ØØ¨Ø§Ø¨ در Ù…ÛŒ آمد از دهانم Ùˆ
ک٠دست های تو آبی برای Ù†ÙØ³ کشیدن نداشت
کاÙÛŒ ست خوابم ببرد
ÙØ±Ø¯Ø§
دلÙین های آبی
از شلال موهایم برای خودشان
دریا ساخته اند
ولی
پایه های من درد می کند
هنوز.
"سه شنبه ، باران"
سه شنبه صبØ
اول باران هزار و سیصدوهشتادو تو
مردی که چالت کردم لای مژه هام
خش برمی دارد صدایت روی گردنم
از Ù†ÙØ³ های های هایم تنها شیاری خون
سه شنبه ظهر
بگذار Ø¨ÛŒÙØªØ¯ این ÙØ§ØµÙ„Ù‡ تا لذت ببرم از ÙØ±Ø§Ù…وشی ام
ساده Ù…ÛŒ Ø§ÙØªØ¯ Ø§ØªÙØ§Ù‚ توی چالی Ú©Ù‡ نیست روی گونه ام
سه شنبه بعداز ظهر
من راه میروم و
:ببخشید آقا
من راه میروم و
:ببخشید آقا
راه
:آقا
من راه می روم و همه را به جای تو اشتباه می گیرم
سه شنبه شب
پایان باران هزارو سیصدو هشتادو تو
یکدستی ات مستم کرده بود
(تقصیر خاک بود و عطری که از موهایت بلند)
وارونه در عکسی سیاه Ùˆ سÙید نشسته ام
وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون می زند
بوی تند امروز سه شنبه و خاکی که باران می خورد
عشقت به گردن من Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود
گناهم به گردنت
Ú¯ÙØªÙ… از این به بعد
شعر های عاشقانه بگویم / ولی نشد
kave نوشت