مهر نوش قربانعلی- به وقت البرز
چهار طاق‌؛ دريا را به‌ هم‌ مي‌كوبم‌
لولاهاي‌ توÙاني‌ به‌ رعشه‌ مي‌اÙتند
و معبد را به‌ آشوب‌ مي‌كشد
جذر و مد چشمهايم‌
غلت‌ مي‌زنم‌ تا خليجي‌ كه‌ در موهايم‌ ادامه‌ دارد
كوسه‌ها را تزيين‌ كند
اين‌ Ùلات‌ Øرارتي‌ دارد كه‌ با نبض‌ من‌ تنظيم‌ مي‌شود.
تيك‌ تاك‌ اقيانوس‌ بيهوده‌ است‌
گوش‌ مي‌خوابانم‌ تا يشت‌ ها سرود روزي‌ را بخوانند
كه‌ باراني‌ كيهاني‌ را رقم‌ مي‌زنم‌
آورده‌اند كه‌ در اين‌ سرزمين‌ قريه‌اي‌ كوچك‌ است‌
با خانه‌هاي‌ زاغه‌ مانندي‌ كه‌ جز به‌ دلخواه‌ كاري‌ نمي‌كنند
آوازه‌اش‌ خواهم‌ بخشيد
در توالي‌ كوه‌ها تكرار مي‌شوم‌
ديوار مي‌چينم‌، ديوار مي‌چينم‌، ديوار
و چين‌ در چين‌ دامنم‌ از خرز مي‌گذرد
رگي‌ از من‌ به‌ دعا همراه‌ تو بود
و آبراهه‌اي‌ از چشمهايم‌
كه‌ صورت‌ نيل‌ را از درياي‌ سرخ‌ گذر دادي‌
من‌ اولين‌ سكه‌ام‌ كه‌ انگشتان‌ تو را ضرب‌ مي‌گيرد
Ùˆ سوئز روي‌ كانالي‌ خصوصي‌ اتÙاق‌ مي‌اÙتد
آورده‌اند كه‌ در اين‌ سرزمين‌ قريه‌اي‌ است‌ زير زميني‌
با راه‌ هايي‌ كه‌ به‌ دلخواه‌ به‌ هر سو مي‌دوند
كتاب‌هاي‌ تاريخ‌ نامش‌ را نشينده‌اند
آوازه‌اش‌ خواهم‌ بخشيد
آشوب‌ را به‌ معبد مي‌كشد
جذر و مد چشمهايم‌
ناخن‌ هايم‌ كتيبه‌هاي‌ بيستون‌ را نقش‌ مي‌زنند
كتاب‌هاي‌ مقدس‌ صÙØه‌ صÙØه‌ صدايت‌ را در آغوش‌ مي‌كشند
در اين‌ قلب‌ باستاني‌ تمدني‌ چون‌ تو تكرار مي‌شود
تا شعرهايم‌ را به‌ پايتختي‌ بخواند
Ùˆ خط‌ ميخي‌ خواب‌ انعطاÙ‌ ببيند؟
نگاهم‌ بر مدار البرز مي‌چرخد
تا آشكار شود گرسنگي‌ نصÙ‌ النهار
پيش‌ از تو قلمروي‌ چنين‌ سايه‌اي‌ بر نقشه‌ نينداخته‌ بود
تا دل‌ هر دو قطب‌ آب‌ شود؟
چهار ستون‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
آورده‌اند كه‌ قريه‌اي‌ كوچك‌ است‌
كه‌ در جنوب‌ دامن‌ البرز خوابيده‌ است‌
آوازه‌اش‌ خواهم‌ بخشيد
در پايگاه‌ دريايي‌ عيلام‌
گرمايي‌ Ùوق‌ Øاره‌اي‌ بدرقه‌ام‌ مي‌كند
و بر مقابر كنده‌ شده‌ روي‌ جزيره‌ي‌ خارك‌
سربازان‌ هخامنشي‌ كشيك‌ مي‌دهند
پشت‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
دشتستان‌ از صداي‌ سم‌ اسبي‌ به‌ خود مي‌آيد
كه‌ جنگ‌ جهاني‌ اول‌ را از جنوب‌ پيشاني‌ ات‌ پاك‌ كرد
از پشت‌ تير خورده‌ ولي‌ هنوز
تنها بارندگي‌ قابل‌ ملاØظه‌اي‌ است‌
كه‌ چشم‌ منطقه‌ راتر مي‌كند
آورده‌اند كه‌ استخوان‌ تركانده‌ و
سري‌ در آورده‌ ميان‌ سرها
با چشمان‌ باز از البرز مراقبت‌ مي‌كند
و نام‌ كوچك‌اش‌ بزرگتر شده‌ است‌
دريا را به‌ هم‌ مي‌كوبم‌
سلسله‌ كوه‌ هايي‌ كه‌ مرا ادامه‌ مي‌دهند
در تسخير بابل‌ به‌ ياري‌ ات‌ مي‌آيند
جنگل‌ با وسعت‌ شمالي‌اش‌ شكسته‌ Ù†Ùسي‌ مي‌كند
كه‌ كوچك‌ خان‌ را به‌ رخ‌ نمي‌كشد
در توالي‌ كوه‌ها تكرار مي‌شوم‌
ديوار مي‌چينم‌، ديوار مي‌چينم‌، ديوار
زاگرس‌ دوره‌هاي‌ زمين‌شناسي‌ را به‌ زير مي‌كشد
و مادها كه‌ در ارسباران‌ قدم‌ مي‌زنند
در چشم‌ اسكندر يونان‌ برخود مي‌لرزد
به‌ شيري‌ كه‌ Ùرزندانم‌ نوشيده‌اند، قسم‌ مي‌خورم‌
ستارخان‌ روي‌ ØرÙ‌ سهند ØرÙي‌ نمي‌زند
چهار ستون‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
خورشيد
با بزرگترين‌ اقليم‌ ات‌ ØرÙ‌ مي‌زند
در صداي‌ قدم‌هاي‌ توس‌
آبادي‌ شاهنامه‌ تكثير مي‌شود
و دادگري‌
تولد انوشيرواني‌ است‌ كه‌ در تو اتÙاق‌ مي‌اÙتد
سربداران‌
پرچم‌ مرزباني‌ات‌ را به‌ اهتراز در آورده‌اند
چهار طاق‌؛ دريا را به‌ هم‌ مي‌كوبم‌
چهار ستون‌ اندام‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
گوش‌ مي‌خوابانم‌
تا يشت‌ ها سرود روزي‌ را بخوانند
كه‌ باراني‌ كيهاني‌ را رقم‌ مي‌زنم‌
آورده‌اند كه‌ رگ‌هاي‌ ملي‌ اين‌ سرزمين‌ بيشتر از Ù†Ùت‌ است‌
و رؤياهاي‌ تهران‌ آن‌ قدرکلان شده‌
تا قلبش‌ وقÙ‌ اهتراز پرچم‌اش‌ باشد
گوش‌ مي‌خوابانم‌
اين‌ Ùلات‌ مرا كه‌ الهه‌ نيستم‌
گرم‌ در آغوش‌ مي‌گيرد.
لولاهاي‌ توÙاني‌ به‌ رعشه‌ مي‌اÙتند
و معبد را به‌ آشوب‌ مي‌كشد
جذر و مد چشمهايم‌
غلت‌ مي‌زنم‌ تا خليجي‌ كه‌ در موهايم‌ ادامه‌ دارد
كوسه‌ها را تزيين‌ كند
اين‌ Ùلات‌ Øرارتي‌ دارد كه‌ با نبض‌ من‌ تنظيم‌ مي‌شود.
تيك‌ تاك‌ اقيانوس‌ بيهوده‌ است‌
گوش‌ مي‌خوابانم‌ تا يشت‌ ها سرود روزي‌ را بخوانند
كه‌ باراني‌ كيهاني‌ را رقم‌ مي‌زنم‌
آورده‌اند كه‌ در اين‌ سرزمين‌ قريه‌اي‌ كوچك‌ است‌
با خانه‌هاي‌ زاغه‌ مانندي‌ كه‌ جز به‌ دلخواه‌ كاري‌ نمي‌كنند
آوازه‌اش‌ خواهم‌ بخشيد
در توالي‌ كوه‌ها تكرار مي‌شوم‌
ديوار مي‌چينم‌، ديوار مي‌چينم‌، ديوار
و چين‌ در چين‌ دامنم‌ از خرز مي‌گذرد
رگي‌ از من‌ به‌ دعا همراه‌ تو بود
و آبراهه‌اي‌ از چشمهايم‌
كه‌ صورت‌ نيل‌ را از درياي‌ سرخ‌ گذر دادي‌
من‌ اولين‌ سكه‌ام‌ كه‌ انگشتان‌ تو را ضرب‌ مي‌گيرد
Ùˆ سوئز روي‌ كانالي‌ خصوصي‌ اتÙاق‌ مي‌اÙتد
آورده‌اند كه‌ در اين‌ سرزمين‌ قريه‌اي‌ است‌ زير زميني‌
با راه‌ هايي‌ كه‌ به‌ دلخواه‌ به‌ هر سو مي‌دوند
كتاب‌هاي‌ تاريخ‌ نامش‌ را نشينده‌اند
آوازه‌اش‌ خواهم‌ بخشيد
آشوب‌ را به‌ معبد مي‌كشد
جذر و مد چشمهايم‌
ناخن‌ هايم‌ كتيبه‌هاي‌ بيستون‌ را نقش‌ مي‌زنند
كتاب‌هاي‌ مقدس‌ صÙØه‌ صÙØه‌ صدايت‌ را در آغوش‌ مي‌كشند
در اين‌ قلب‌ باستاني‌ تمدني‌ چون‌ تو تكرار مي‌شود
تا شعرهايم‌ را به‌ پايتختي‌ بخواند
Ùˆ خط‌ ميخي‌ خواب‌ انعطاÙ‌ ببيند؟
نگاهم‌ بر مدار البرز مي‌چرخد
تا آشكار شود گرسنگي‌ نصÙ‌ النهار
پيش‌ از تو قلمروي‌ چنين‌ سايه‌اي‌ بر نقشه‌ نينداخته‌ بود
تا دل‌ هر دو قطب‌ آب‌ شود؟
چهار ستون‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
آورده‌اند كه‌ قريه‌اي‌ كوچك‌ است‌
كه‌ در جنوب‌ دامن‌ البرز خوابيده‌ است‌
آوازه‌اش‌ خواهم‌ بخشيد
در پايگاه‌ دريايي‌ عيلام‌
گرمايي‌ Ùوق‌ Øاره‌اي‌ بدرقه‌ام‌ مي‌كند
و بر مقابر كنده‌ شده‌ روي‌ جزيره‌ي‌ خارك‌
سربازان‌ هخامنشي‌ كشيك‌ مي‌دهند
پشت‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
دشتستان‌ از صداي‌ سم‌ اسبي‌ به‌ خود مي‌آيد
كه‌ جنگ‌ جهاني‌ اول‌ را از جنوب‌ پيشاني‌ ات‌ پاك‌ كرد
از پشت‌ تير خورده‌ ولي‌ هنوز
تنها بارندگي‌ قابل‌ ملاØظه‌اي‌ است‌
كه‌ چشم‌ منطقه‌ راتر مي‌كند
آورده‌اند كه‌ استخوان‌ تركانده‌ و
سري‌ در آورده‌ ميان‌ سرها
با چشمان‌ باز از البرز مراقبت‌ مي‌كند
و نام‌ كوچك‌اش‌ بزرگتر شده‌ است‌
دريا را به‌ هم‌ مي‌كوبم‌
سلسله‌ كوه‌ هايي‌ كه‌ مرا ادامه‌ مي‌دهند
در تسخير بابل‌ به‌ ياري‌ ات‌ مي‌آيند
جنگل‌ با وسعت‌ شمالي‌اش‌ شكسته‌ Ù†Ùسي‌ مي‌كند
كه‌ كوچك‌ خان‌ را به‌ رخ‌ نمي‌كشد
در توالي‌ كوه‌ها تكرار مي‌شوم‌
ديوار مي‌چينم‌، ديوار مي‌چينم‌، ديوار
زاگرس‌ دوره‌هاي‌ زمين‌شناسي‌ را به‌ زير مي‌كشد
و مادها كه‌ در ارسباران‌ قدم‌ مي‌زنند
در چشم‌ اسكندر يونان‌ برخود مي‌لرزد
به‌ شيري‌ كه‌ Ùرزندانم‌ نوشيده‌اند، قسم‌ مي‌خورم‌
ستارخان‌ روي‌ ØرÙ‌ سهند ØرÙي‌ نمي‌زند
چهار ستون‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
خورشيد
با بزرگترين‌ اقليم‌ ات‌ ØرÙ‌ مي‌زند
در صداي‌ قدم‌هاي‌ توس‌
آبادي‌ شاهنامه‌ تكثير مي‌شود
و دادگري‌
تولد انوشيرواني‌ است‌ كه‌ در تو اتÙاق‌ مي‌اÙتد
سربداران‌
پرچم‌ مرزباني‌ات‌ را به‌ اهتراز در آورده‌اند
چهار طاق‌؛ دريا را به‌ هم‌ مي‌كوبم‌
چهار ستون‌ اندام‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌لرزد
گوش‌ مي‌خوابانم‌
تا يشت‌ ها سرود روزي‌ را بخوانند
كه‌ باراني‌ كيهاني‌ را رقم‌ مي‌زنم‌
آورده‌اند كه‌ رگ‌هاي‌ ملي‌ اين‌ سرزمين‌ بيشتر از Ù†Ùت‌ است‌
و رؤياهاي‌ تهران‌ آن‌ قدرکلان شده‌
تا قلبش‌ وقÙ‌ اهتراز پرچم‌اش‌ باشد
گوش‌ مي‌خوابانم‌
اين‌ Ùلات‌ مرا كه‌ الهه‌ نيستم‌
گرم‌ در آغوش‌ مي‌گيرد.
kave نوشت