جنون آخر جوانى

لعنت به تو(( پدر))
که پرنده هاى مرده
پيش پاى پنجره پوسيدند
و دست هاى تو
چيزى را ثابت نمى کنند !

من اين را
در آخرين ماه مرداد ماه
فهميده ام
که تمام عمر
مردادهاى تو سى روزه بوده اند
اين صبح ها
و اضافه شدن به اذيت آفتاب
اين عصرها
وحساب زيان هاى انسان تو
اين شب ها
واين همه شب ريخته زير دست وپا
من دست خطى از خدا دارم
که به من فرمان مى دهد
عليه تو شورش کنم
چرا که در ملکوت
شهرى به نام تو ويران شده است
حالا صدايى هست
که زمزمه مى کنم
زير زبان ماه
مزه
ى تازه ى حرام زاده گى را
و صدايى هست
به کورى ى چشم تو
که به من فرمان مى دهد
در ممنوع ترين سيب
دندان فرو ببرم
Ùˆ
صداى ديگرى هست
از جنس گوشت وپوست و خون
جايى ميا ن سنگ و سختى ى صلب تن ام
که رو به مهم ترين ماه مرداد ماه
عربده مى کشد که
لعنت
به(( تو))
پدر