كيوان بهادري
زخمهای زاگرس ((زخمهاي كهنه زاگرس
درعطش جوان شدن دردمي كشند))
دستهايم را بگير دختر باد
Ùˆ Ùرماني بده
تا قديمي ترين يخ اين قله ها
در Øرارت معاشقه ما ذوب شود
بيا تا در اين دامنه ها تكرار شويم
شب وروز بخنديم و زوزه كشان
در بكارت هزارساله زخمهايش دست ببريم
درخواب سنگي بلند ترين قله اش اتÙاق بيÙتيم
وشوري شويم
تا از جابلند شود
و روي زخمهاي كهنه اش پايكوبي كند
بيا تاجنون ما ،
بوي خون تازه بگيرد
درد بكشيم،
ودر دل زاينده رود به هم بپيچيم
تا ناله هاي سي وسه دهانه زخم قديمي را بشنويم
دختر باد
بيا وسرانگشتانت را
ميان بند بند آجرهاي تنم بكش
معراج علÙ
از ريشه هاي تو خودم را بالا ميكشم
شكل اندام تو ميشوم
تا به آسمان برسم
تو بايد شكل تازه اي از Ùتوسنتز اين گياه هرز باشي
خيال اگر در شاخه هاي تو باشد
به هم مي پيچد و اينطور مي شود
كه مي گويند جن زده ام
اگر نور براي گياه
گياه براي من
ومن براي آسمان
آسمان بايد براي لكه اي سياه خلق شده باشد
Øالا اگر دوباره بچه شوم
خدا را با آبي آسمان يك رنگ نمي بينم
در خواب شب وقتي دريا تا اÙÙ‚ پا مي دهد
در روز اگر پا نداد
كرم ميشوي
درگياه تنش مي لولي و هرزش ميكني
اي كاش خون انتقام را در چشمان اÙÙ‚ مي ديدي
تا باورت ميشد دريا درخواب هم به توپا نمي دهد
آن روز همه چيز در نگاه اÙÙ‚ خلاصه شد Ùˆ نگاه Ùرمانده
كه گلوله سربي بود تا بوي باروت را در شقيقه هايت ØÙ„ كند./.
قسم به عصر
در دل شبي اÙتادم كه از زهدان مادر ميان مشت من جا دادي
بچه نا خواسته اي شدم
با نطÙÙ‡ اي كه هنوز مزه شك Ùˆ ترديد مي دهد
Øالا هزار سال سياه هم اگر روي زمين زار بزني
هيچ كس تو را روي شانه اش نمي گذارد
اينجا تركش امان نمي دهد
وتمام چيز هاي نا خواسته را با خودش مي برد
پيراهن مينا از زاويه هاي تنگ سنگر Ùرار ميكند
و رقص اندام اش زير چينهاي دامن بلوغ ميشود
باد كه از ديوانگي خسته مي شود كنارم مي نشيند
سيگار ميكشد
واز اندام برهنه اي مي گويد
كه هنوز در خاطرش مي رقصد.
(كيوان بهادري)
درعطش جوان شدن دردمي كشند))
دستهايم را بگير دختر باد
Ùˆ Ùرماني بده
تا قديمي ترين يخ اين قله ها
در Øرارت معاشقه ما ذوب شود
بيا تا در اين دامنه ها تكرار شويم
شب وروز بخنديم و زوزه كشان
در بكارت هزارساله زخمهايش دست ببريم
درخواب سنگي بلند ترين قله اش اتÙاق بيÙتيم
وشوري شويم
تا از جابلند شود
و روي زخمهاي كهنه اش پايكوبي كند
بيا تاجنون ما ،
بوي خون تازه بگيرد
درد بكشيم،
ودر دل زاينده رود به هم بپيچيم
تا ناله هاي سي وسه دهانه زخم قديمي را بشنويم
دختر باد
بيا وسرانگشتانت را
ميان بند بند آجرهاي تنم بكش
معراج علÙ
از ريشه هاي تو خودم را بالا ميكشم
شكل اندام تو ميشوم
تا به آسمان برسم
تو بايد شكل تازه اي از Ùتوسنتز اين گياه هرز باشي
خيال اگر در شاخه هاي تو باشد
به هم مي پيچد و اينطور مي شود
كه مي گويند جن زده ام
اگر نور براي گياه
گياه براي من
ومن براي آسمان
آسمان بايد براي لكه اي سياه خلق شده باشد
Øالا اگر دوباره بچه شوم
خدا را با آبي آسمان يك رنگ نمي بينم
در خواب شب وقتي دريا تا اÙÙ‚ پا مي دهد
در روز اگر پا نداد
كرم ميشوي
درگياه تنش مي لولي و هرزش ميكني
اي كاش خون انتقام را در چشمان اÙÙ‚ مي ديدي
تا باورت ميشد دريا درخواب هم به توپا نمي دهد
آن روز همه چيز در نگاه اÙÙ‚ خلاصه شد Ùˆ نگاه Ùرمانده
كه گلوله سربي بود تا بوي باروت را در شقيقه هايت ØÙ„ كند./.
قسم به عصر
در دل شبي اÙتادم كه از زهدان مادر ميان مشت من جا دادي
بچه نا خواسته اي شدم
با نطÙÙ‡ اي كه هنوز مزه شك Ùˆ ترديد مي دهد
Øالا هزار سال سياه هم اگر روي زمين زار بزني
هيچ كس تو را روي شانه اش نمي گذارد
اينجا تركش امان نمي دهد
وتمام چيز هاي نا خواسته را با خودش مي برد
پيراهن مينا از زاويه هاي تنگ سنگر Ùرار ميكند
و رقص اندام اش زير چينهاي دامن بلوغ ميشود
باد كه از ديوانگي خسته مي شود كنارم مي نشيند
سيگار ميكشد
واز اندام برهنه اي مي گويد
كه هنوز در خاطرش مي رقصد.
(كيوان بهادري)