با آثاری از:
مجتبا دهقان-فاطمه منتظری--یاسر اله بخشی---صفیه منصوری---سعیده مرتضوی---مهناز مرتضوی---سید مسعود میرجعفری----سمانه قرایی-----رضا مهدوی-----حامد دهقانی----عبدالهادی آرامی-----


فرهاد
ممجتبادهقان
قندش می افتد و هيچوقت بلند نمی شوم از
کنار واژه بی رمق يزد
انگار خشکت زده باشد همراه سايه های اتفاق نيفتاده پشت چشمها
باشد به روی چشم
به اضافه تمام منهايی که ازتو عاری شدند

عاقبت نابينای واستخوانهای سياه شده خيمه می زند روی سرم
وقتی از پس خيابان هم وزن بيابان اين شعر بر نمی آيم
تا بيايم چشم بگذارم و از مدلول نزديک به تو دوری کنم
انسولين می شود دال بر زندگی من
بی ستون تنم شروع می کند به لرزيدن
پيکر فرهاد می افتد به جانم وحتی ان عباس معروفی را هم که می شناسی؟... نمی تواند نجاتم بدهد
چشمم کور دندم نرم
از اتفاقاتی که در من سايه دوانيد از تو به برشهای تصويرم نگيرد استخوان دست وپاهات
به برشهای تصويرم دخيل بسته شده يک مشت استخوان

وزن کم کرده زیربار اين زندگی شيرين
«فرهاد انسولينت را به موقع نمی زنی ومثل نعش می افتی و هيچوقت بلند نمی شوم از»
کنار مدلولی که دارد با من
دالی.. دالی ..بازی می کند.
دو دو چشمهايت شروع می کند به راه رفتن
بعد از تشنگی سقوط از مرکبهای يورتمه رفته از برشهای گاه وبی گاه تصويری
سايه های کمين کرده بالای نخلها
تو را با صورت می اندازد تا نگاه ندارند دستهای نداشته تو را
اصلا چشم ندارند ببينند اب روی اب می ريختی
ومی لرزيدی با بی ستونهای که نکند فرجی بشود
تو استخوانهای سالمت را ببنی بدون انکه عزادار سياه شدن باشند
و من يزد را ميان دجله وفرات
با رگه های حياتی قطع شده ای که به چشمهای سايه زده ات می ريزد
نقش دستهای تو روی سقف اين خيمه
فرهاد.... فرهاد
مثل نعش می افتی و
می ميرم
می دانم دلت هوای حلوای خرما کرده است
---------------------------------------------
فاطمه منتظری-ویژه نامه یزد
بخش ایران : شعر
آهنگی می خواهم
برای آوازهایی شبانه
عطر نفسهات می پیچد در گره موهایم
پی صدات می گردم
که قطره
قطره
از موهایم
می چکد روی پوستم
وکفش هایی خوابیده
سر میخورد از شکستگی یک قبر
با تمام بندهای شل شده
پهن می شوم در سنگریزه هایی که سلول ها را می لرزاند
وکرم ها به لب هایم بوسه می زنند
روی سنگی
زاییده میشود مردی که گوشهایش سوراخ خواهد شد
پشت گورستان لباسهای یک زن پاره شد
باید پنجه هایم رقص های تازه ای یاد بگیرند


یاسر اله بخشی - ویژه شعر یزد

به شعر آواره ی من برگرد
بیاـــبنشین ــــدر دستان خالی ام
زندگی کن ...
بوسه ای باش بر کشاله ی رانم ...
جانم...
جرات اندامم...
گم می شوی لای ورقهای رویا
در به در دنبال سر نخ از لبهات
روی گلویم ....
تنم ــ گونه هام ــسکسکه می زنی
سمفونی درد می شوی در عضلاتم
من هار شده ام هار !
هربار ــ
دودمانم خاکستر شده است
خار ...
زنجیره ی اشکهام در من جاری می شود
بغض می کند
خفه می شوم،می میرم ...به درک !
چشمت دستم را خوانده است
به شعر آواره ی من برگرد
بیا بنشین برای لحظه ای
ساعتی
دقیقه ای ... برگرد
من آواره ی باغ های جهانم

صفیه منصوری-ویژه ی شعر یزد

وحالا تو
که مثل همیشه یک سرو گردن
کثیف تر از همه می آیی
از این به بعد بلند؛ پچ پچ ات می کنم
تا قدم هایت را دو دو که می زنی
چند متر نزدیک پیاده رو
توی حواس من پرت شوی
ومن دیوانه وار تمام سعی ات را می کنم
درازی پاهایت
را لای گلیم جمع می کنی و
به میان برهای هم راست تر فرو که می روی
گلهای قالی راحفظ کردی
ودرست ته آن گلبرگ لاکی پاهایت را می کشی

دیگر بلند پچ پچ ات نمی کنم
فقط کمی برایم سرو صدا بیاور
هیجان های کز کرده توی هیپو تالاموس مغز را
حالت تهوع دارم
سعی ام کن نگاه بردارم
از آن حاشیه ی لاکی رنگ قالی
بر...بردارم
از 22 سالگی ات هم
دارد خون می چکد

نیفتادند؟
تمام این اتفاق ها که نیفتاده افتادند
دیگر
دلم را برایت تنگ شان نمی دهم
دیگر گم شدن ات از حواسم را
(داره خون میاد )(داره خون میاد.
/ تصمیم کبرات هم زخمی شد ..
که تمام حالت های عمرم را تهوع دارم؟
علامت سوال را کنار بزن
جمله عاطفیست...
-----------


سعیده مرتضوی-ویژه نامه یزد
با حلقه کوچکی
وسوسه ای خفه میشود
در امتداد چرخش دامن مشکیم
وکفش هایی خوابیده
سر میخورد از شکستگی یک قبر
با تمام بندهای شل شده
پهن می شوم در سنگریزه هایی که سلول ها را می لرزاند
وکرم ها به لب هایم بوسه می زنند
روی سنگی
زاییده میشود مردی که گوشهایش سوراخ خواهد شد
پشت گورستان لباسهای یک زن پاره شد
باید پنجه هایم رقص های تازه ای یاد بگیرند
-----------

مهناز مرتضوی-ویژه نامه یزد
خشک می شدم
روی دوساق منتظر
و تنگ مثل چشمهای خیره به
در
لابلای شقیقه هام کرمها جفت م یگیرند
به تو گفتم
روی پاهایم اب بریز
استخوانهایم دارند هم اغوش یمیکنند
و موریانه ای روی مشبکهای مغزم
اکسیژن نمی رساند وهی
چراغهای نیم سوز برایمان
Ú†
Ú†
چشمک می زنند
--------------------------

سید مسعود میرجعفری-ویژه نامه یزد
روايت ناتمام


به اتمام نرسيده بود كه راوي
اول كند سطر خودش را
درصفحه اي
نشسته اي زير باران و صدايش مي كني
خيس كه مي شود مي اُ فتد و
ازچرخهاي ماشين پرتاب به لبا ست
پنجره كه باز مي شود
تركيدنش از خواب بيدارت مي كند
راوي دراواسط سطر انگشتش را درون گوشش كرده وبلند بلند مي خواند انگار كه ماشه اي چكيده باشد
لباست را درمي آوري
صدا روي زمين پول پول مي شود
پنجره بسته باز به هم مي خورد
و بستر تاريك تكبار
راوي درانتهاي سطر دست ازماشه برمي دارد
ومتن از باراني كه نيامده خيس
سيد مسعود ميرچعفري

----------------------
سمانه قرایی-ویژه نامه یزد
می آمدم
میان ممنوعه ای به شکل سیب
چرخش جنین اتفاقی ام
در چین های لالایی شکل می گرفت
پیشانی مادر هیچوقت بلند نبود
تا به من برسد
موهایی که تار می شد
برای تاب بازی کرم های گور من
لب هایم ژوکوندشده اند
واحتمالا پیشانی ام
کمی بلندتر از رنج به مادر کشیده
آی خانه های توری
زن های توری
بختم را گره بزنید به سبزه ی سینه هایتان
وبازوهای برهنه ام را کِل بکشید
من هنوز
در کمرگاهی که لخته های زندگی ام را پس می دهد
دارم تولدم را درد می کشم
-----------------------
رضا مهدوی- ویژه نامه یزد

وسط ها
هیچوقت
تنها نیستند
اسوده خاطر
گردن می کشند
خیالشان از دو طرف
تخت تخت است
بین راست و چپ
فرق نمی گذارند
همیشه سود
با وسط هاست.

کنار ها اما
حاشیه ی امن
کمتری دارند
کوتاه ترند
با دغدغه ی خاطر بیشتر.


ریشه ی جنگ ها
همیشه از مرز
نفوذ می کند
اما از وسط
اب می خورد
وسط نشین ها
به شهرهای نزدیک می روند
کنار نشین ها
به نفع قبرستان ها
کنار می ایند
و زمین
کره ی کم حجمی می شود
پر از
وسط.

--------------------------
حامد دهقانی-ویژه نامه یزد
من ایستاده ام


جمعه خیره می گذرد
در امتداد خیرگی زنی
تا شب گذشته.
هوای شرجی مرزهای مشترک
بدون سیمهای خاردار
سرخ یعنی این
اینجا بودی دو ساعت تمام


سبز یعنی این
و چه زیبا می ختدید پاهایت به کسالت
من ایستاده ام
و دو ساعت تمام کاری نداشتم به اسمان
پاهایم تنها نقطه کسالت بار این رقص دو نفره بود
***
تو ایستاه ای
و در کوچه باد از ترس پائیز
دست در دست برگهای می گریزد
زرد یعنی این
کاش اسمان سبز بود در حالی که تو سرخی
بی خیال زرد
--------------------------------

عبدالهادی آرامی-ویژه نامه یزد
این بدن های همیشگی
برای تو نیست
بانوی آفتابی بی..رون که می روی
هجوم سایه های پولی
راهبندی عجیبی روی خط عابر لبهات ایجاد می کند
می شود سر چارراه
از زنان خودفروش بارانی عرق کرده را
نسیه گرفت
که روی چراغ قرمز قلبهای کتانی فرمان ایست داده اند.
****
پوست دستمالی شده شما
تمام پسران دنیا را پدر کرد
و بوسه های گاه و بیگاه
روی تنم
به آن طرف خیابان می دود.
چراغ سبز
اذیت می کند
تمام بارانهای قطره ای را روی صورت خورشید می ریزم
تمام می شوی
چقدر بارانیم بوی عرق گرفته است
بغضهایت را در گلوی باردار آفتاب می ریزی
چراغ زرد بود
وقتی به دنیا آمدم