ژاندارک کوچولو-------شکوه شیرانی
( ژاندارک کوچولو)
ایمان آورده ام به مسیØ...
ویرانی دستهای مه آلوده ام را
ببین در باد
و گریز اجزاء صورتم
در وسوسه ء متلاشی شدن
در برخورد با چرخهای اولین قطار
که خاطرات هستیم را از هم درید
چشم های مرا می طلبی؟
از آن تو
خطوط انØنای آنان را دوست نداری؟
برگیر رنگش را عوض کن
و غربت را...
من با ØÙره های استخوانی
گود رÙته در صورت
هنوز Ù…Ø³ÛŒØ Ø±Ø§ بر صلیب Ù…ÛŒ نگرم!
گیسوان بلند مرا می طلبی؟
از آن تو
بلند ترین گیس زمین را به تو خواهم بخشید
تا از سق٠کوچک اتاقت بیاویزی
با عطرهای ناÙØ° زنانه
من با گیسوان کوتاه سوزنی شکل
هنوز در وسوسه متلاشی شدنم
Ùˆ اÙکارم ایستگاه به ایستگاه
منÙجر Ù…ÛŒ شود از نو
مرا به صلیب می کشی؟
بکش!؟
ببین چطور پوستم از درون منÙجر Ù…ÛŒ شود
و ترک می خورد بر صورت
مرا نمی بخشی!؟
تاج تقدس را بر سرم بÙشار
خون از لابه لای گیسوانم جاری خواهد شد
Ùˆ میخ های Ùولاد ین در نبضهایم خواهند روئید
چونان طپشی مقدس
به Ù…Ø³ÛŒØ Ø§ÛŒÙ…Ø§Ù† آورده ام
مرا ترک می کنی؟...
برای یک یک کودکانت
که در اولین تولد مرده اند
طلب آمرزش خواهم کرد
و برای تمامی زنان شوهردار
میتوانی پاهای ظری٠مرا میخکوب کنی
به صلیب
اه می توانی!.
من ایمان آورده ام
به مسیØ
و خون قی می کنم
وقتی مرا می بوسی
Ù…ØÚ©Ù…
و میترکد پوستم
در نوازش داغ انگشتانت
به Ù…Ø³ÛŒØ Ø§ÛŒÙ…Ø§Ù† آورده ام .
نمی بینی چطور زانو می زنم
در کلیسا
و بر بی پناهی مریم می گریم
با ØÙره های استخوانی
گود رÙته در صورت
دستهای مه آلود
گره خورده به هم...
ببین چطور تازیانه ها
گوشت سÙید مرا از هم Ù…ÛŒ درند
آرام باش آرام باش
لبخند می زنند
زخمها
و خاطراتم با درد
در زیر چرخهای قطار منÙجر Ù…ÛŒ شوند
ایستگاه به ایستگاه
لاشه Ø¡ Ù†ØÛŒÙÙ…
کشیده می شود
له می شود
و از نو...
پاک ایستاده ام
شهوت همه ء شیاطین را
به معصومیت هزاران عروسک
به من ببخش !
ترکم نکن ...
هنوز برای تمامی خاندانم دعا نخوانده ام
بلند بلند بلندتر
مرا دوست نداری ؟
ببین چطور شکنجه ات را پذیرایم
بر آغوش کوچکم
و پناهت می دهم با درد!
زخم بر من زدی ؟
به مسیØ
ایمان آورده ام
اکنون
....
لباس سپید بلندی به من بپو شان
در باد خشکی
Ú©Ù‡ به صلیب های اÙراشته خون آلود
می وزد
خواهم رقصید
با درد...
Ùˆ بعد از مرگ مسیØ
باران معجزه آسایی خواهد بارید
و جذام های اندام تو را
خواهد شست
تنها قلبت
همچنان مریض خواهد ماند.
ایمان آورده ام به مسیØ...
ویرانی دستهای مه آلوده ام را
ببین در باد
و گریز اجزاء صورتم
در وسوسه ء متلاشی شدن
در برخورد با چرخهای اولین قطار
که خاطرات هستیم را از هم درید
چشم های مرا می طلبی؟
از آن تو
خطوط انØنای آنان را دوست نداری؟
برگیر رنگش را عوض کن
و غربت را...
من با ØÙره های استخوانی
گود رÙته در صورت
هنوز Ù…Ø³ÛŒØ Ø±Ø§ بر صلیب Ù…ÛŒ نگرم!
گیسوان بلند مرا می طلبی؟
از آن تو
بلند ترین گیس زمین را به تو خواهم بخشید
تا از سق٠کوچک اتاقت بیاویزی
با عطرهای ناÙØ° زنانه
من با گیسوان کوتاه سوزنی شکل
هنوز در وسوسه متلاشی شدنم
Ùˆ اÙکارم ایستگاه به ایستگاه
منÙجر Ù…ÛŒ شود از نو
مرا به صلیب می کشی؟
بکش!؟
ببین چطور پوستم از درون منÙجر Ù…ÛŒ شود
و ترک می خورد بر صورت
مرا نمی بخشی!؟
تاج تقدس را بر سرم بÙشار
خون از لابه لای گیسوانم جاری خواهد شد
Ùˆ میخ های Ùولاد ین در نبضهایم خواهند روئید
چونان طپشی مقدس
به Ù…Ø³ÛŒØ Ø§ÛŒÙ…Ø§Ù† آورده ام
مرا ترک می کنی؟...
برای یک یک کودکانت
که در اولین تولد مرده اند
طلب آمرزش خواهم کرد
و برای تمامی زنان شوهردار
میتوانی پاهای ظری٠مرا میخکوب کنی
به صلیب
اه می توانی!.
من ایمان آورده ام
به مسیØ
و خون قی می کنم
وقتی مرا می بوسی
Ù…ØÚ©Ù…
و میترکد پوستم
در نوازش داغ انگشتانت
به Ù…Ø³ÛŒØ Ø§ÛŒÙ…Ø§Ù† آورده ام .
نمی بینی چطور زانو می زنم
در کلیسا
و بر بی پناهی مریم می گریم
با ØÙره های استخوانی
گود رÙته در صورت
دستهای مه آلود
گره خورده به هم...
ببین چطور تازیانه ها
گوشت سÙید مرا از هم Ù…ÛŒ درند
آرام باش آرام باش
لبخند می زنند
زخمها
و خاطراتم با درد
در زیر چرخهای قطار منÙجر Ù…ÛŒ شوند
ایستگاه به ایستگاه
لاشه Ø¡ Ù†ØÛŒÙÙ…
کشیده می شود
له می شود
و از نو...
پاک ایستاده ام
شهوت همه ء شیاطین را
به معصومیت هزاران عروسک
به من ببخش !
ترکم نکن ...
هنوز برای تمامی خاندانم دعا نخوانده ام
بلند بلند بلندتر
مرا دوست نداری ؟
ببین چطور شکنجه ات را پذیرایم
بر آغوش کوچکم
و پناهت می دهم با درد!
زخم بر من زدی ؟
به مسیØ
ایمان آورده ام
اکنون
....
لباس سپید بلندی به من بپو شان
در باد خشکی
Ú©Ù‡ به صلیب های اÙراشته خون آلود
می وزد
خواهم رقصید
با درد...
Ùˆ بعد از مرگ مسیØ
باران معجزه آسایی خواهد بارید
و جذام های اندام تو را
خواهد شست
تنها قلبت
همچنان مریض خواهد ماند.