نصرت اله مسعودي
تا دامن Ùكوليان لوركا
به خويشتن باخته اي
كه پرچم نازها يت
در تكرار٠پا به دري ٠با د
سال ها ست سمت Ùاهتزاز را
گم كرده است
وآنچه شايد پوشيده اي
با دامن Ùكوليان Ùلوركا
كه هنوز دل از آن چكه مي كند
به وسعت ٠قرون وسطا
Ùاصله دارد.
Ù†Ùله ناز هاي دم دستي
كه آينه هم از گيس تو مي گريزد
ماه را ببين!
كه معطل Ùچين٠هاي ديروز Ùگيسويت
چه در چين ٠چشمه مي لرزد
و نمي داند كه اين روز ها
Øتا باد هاي ناوزيده هم
جغراÙياي دامنت را
بهتراز تو مي شناسند
Ùˆ روتر از ماه ÙˆÙپنجره هاي با ز
بازي Ùرو شده اي داري.
و من كه
به ناگهان Ùديروز تو باخته ام
Ú†Ù‡ پرَ Ùآشيان بر كول مي گذرم
در نا كجاي آسماني كه سنگ به دامن
دست ازاين شانه نمي كشد
و نمي كشم از تو هيچ
اين هرگزÙبي تو نبودن را
كه در مَجاز ٠همان بوسه گيجم
Ùˆ دارم خا Ùƒ Ùآن خاطره را
با ميلي ليتر
در گيج باد ٠خونم اندازه مي كنم
وبا آسمان Ùتو
كه جز چرتكه ي سنگ
Øسابي ندارد
Øسابي دست به يكي كرده ام Øالا
كه Ùقط جنون اÙاقه مي كند.
Ú†Ù‡ نوشتني دارد اين تير Ùخلاص ناتمام
كه تو Ø·Ø±Ø Ùآن را
اينگونه تمام كردي
وما
و يعني بلا نسبت
من
چه سگي مي گذرم
تا باز براي پرچمت
كه سمت Ùاهتزاز را Ú¯Ù… كرده است
از هر سو قيام كنم!
نصرت اله مسعودي
7/2/86
به خويشتن باخته اي
كه پرچم نازها يت
در تكرار٠پا به دري ٠با د
سال ها ست سمت Ùاهتزاز را
گم كرده است
وآنچه شايد پوشيده اي
با دامن Ùكوليان Ùلوركا
كه هنوز دل از آن چكه مي كند
به وسعت ٠قرون وسطا
Ùاصله دارد.
Ù†Ùله ناز هاي دم دستي
كه آينه هم از گيس تو مي گريزد
ماه را ببين!
كه معطل Ùچين٠هاي ديروز Ùگيسويت
چه در چين ٠چشمه مي لرزد
و نمي داند كه اين روز ها
Øتا باد هاي ناوزيده هم
جغراÙياي دامنت را
بهتراز تو مي شناسند
Ùˆ روتر از ماه ÙˆÙپنجره هاي با ز
بازي Ùرو شده اي داري.
و من كه
به ناگهان Ùديروز تو باخته ام
Ú†Ù‡ پرَ Ùآشيان بر كول مي گذرم
در نا كجاي آسماني كه سنگ به دامن
دست ازاين شانه نمي كشد
و نمي كشم از تو هيچ
اين هرگزÙبي تو نبودن را
كه در مَجاز ٠همان بوسه گيجم
Ùˆ دارم خا Ùƒ Ùآن خاطره را
با ميلي ليتر
در گيج باد ٠خونم اندازه مي كنم
وبا آسمان Ùتو
كه جز چرتكه ي سنگ
Øسابي ندارد
Øسابي دست به يكي كرده ام Øالا
كه Ùقط جنون اÙاقه مي كند.
Ú†Ù‡ نوشتني دارد اين تير Ùخلاص ناتمام
كه تو Ø·Ø±Ø Ùآن را
اينگونه تمام كردي
وما
و يعني بلا نسبت
من
چه سگي مي گذرم
تا باز براي پرچمت
كه سمت Ùاهتزاز را Ú¯Ù… كرده است
از هر سو قيام كنم!
نصرت اله مسعودي
7/2/86
Ùرهاد نوشت
بسيار از خودش دوست تر مي دارد.اهميت اين موضوع زماني زيباييش بشدت گستره شكوهمندي مي گيرد كه مي بينيم شعر هيچ توقعي از معشوقه ندارد وشايد به اعتباري در او غرق است:
و به آسمان تو
كه جز چرتكه ي سنگ
Øسابي ندارد
Øسابي دست به يكي كرده ام Øالا
كه Ùقط جنون اÙاقه مي كند.
چنين رويكرد ÙŠ كه عاشق ،معشوق راصرÙا بخاطر خود معشوق بخواهد در كار شعراي معاصر به گمان من بي نظير است.
جنون مسعودي در كار هايش واقعا جنوني كار ساز است .لااقل من اين طور مي انديشم.