براي آنان كه دركلاس هاي درس ِدانشگاه ويرجينيا
null

با صداي گلوله پر كشيدند وكتا ب شان گشوده ماند.


چگونه زاده اي تو



چپ افتاده بودم

چنان كه جهان

از زير ِپاي من

تب كرده

مي گريخت

تا پاهايش را

در آب هاي پيش از هبوط

فرو كند

وچشم هايش را

در باران هاي اوليه

چنان بشويد

كه از رد پاي آدمي

چيزي به جا نماند.

چه چرخ مي خورد در خود

و از جبهه ي قابيل به بعد

چقدر بالا مي آورد اين چرخ

در اين سرگيجه ي بي امان!

چپ زاده بوده ام

از دنده اي

كه برق ِ چاقوي ِ سلاخ خانه ها را

در خود پنهان كرده بود

تا روزي آن را

درچشم هاي كودكان تل ِزعتربتاباند

و روز ديگر

در دانشگاهِ ويرجينيا

دل را با آن

چنان به ديوارهاي گلوله آجين بدوزد

كه درخت ها

آوريل هاي نيامده را سقط كنند

وپرستوها

سر از كوچ شان برنگردانند.

چگونه زاده اي تو

كه لعنت هم

از ديدنت رنگش مي پرد

وجهان اين بار

چنين تلخ

تو را در كلاس هاي ويرجينيا

بالا آورده است!


نصرت اله مسعودي