تظاهرات درونی خودم نام این شعر
مرگ بر مرگ
که هنوز هم چشم هایم شب ادراری دارن



دارم شعر می نویسم
برای دختر عمه ی رضای خدا
خدا به خیر کند
که خیلی نقش ها نقاشی نمی شوند
که تو نقش شده ای توی ذهنم
وتند تند می زند به خودش ضربه های محکم چکشی را
دل
تنگ تنگ تنگ می شود
که من با باران هایم انس گرفته ام
وگرفته ام خیلی چیز ها را تازه
که ماهی را هروقت از آب بگیری
لیز می خورد
چیزی از روی گونه هایم
و من می خورم به تمامی عصا ها
که لنگ بزنم بی عصا
و تو تنها , پرغرور ,آرام ,زیبا
الیاس فکر کردم داری گریه می کنی
-------------------------------------------------------------------------------------------------------

تظاهرات درونی خودم نام این شعر


مرگ بر مرگ
که هنوز هم چشم هایم شب ادراری دارند
این یعنی امشب مردی خوابیده روی شعر میمیرد
من به بلوغ جنسی اشیا فکر
می کنم
تو به بلوغ جنسی اشیا فکر
می کنی
می ترسم آخرش باردار شود
تیغ برداشته ام که شاه رگت را بزنم
این یک خودکشی عاشقانه است
شنوندگانه گرامی
با ما بمانید
اینجا ایران است صدای گرفته ی مادر بزرگم
هنوز یک عالمه قصه دارد