(صندلی چوبی )
null

پنهان نشو
پشت روبنده افغانستان


پیش می آید
سراسر شب
آمیزه ای از خشم و هیجان
برافراشته شره می زند خون
اعتراف می کنم
مسیح خوشگل من
برگرده تفتیده خیابان
در روده های سیاه شده این شهر شلوغ
کودکانی را که از تو باردار می شوم.
فروکش خون اب خشمت را
چونان شکنجه گاه سالهای جوانی ات
دردآلود خاطرات.
من فاشیست نیستم آقا
لباس سیاه می پوشم
اما فاشیست نیستم
چرا جورابهای مرا در می آورید؟
من اسم رمز را ندزدیده ام؟!...
زهرآگین !
طعم گس لذت
دربوسه های متوحش خواب آلود.
رقص کنان عریان
برلبه های تیغ
رقاصه کوچک یک یک اعضائت بر زمین می افتند!
خوکن!..
به خون وچرک مضاعف
من مردهایی را که ریش دارند
نمی بوسم!...
وآنقدرزیبا نیستم که نگهم دارید؟!...
ترامی خوانند
پیچاپیچ خزنده
برساقهای استوار خانه
لبه های تیغ پله ها
پنهان شو
در بطن خانه ات
با ناخن هایی که
قز قز می کنند بر دیواره ها
بی پناه باکره
روئیده بر ران ها
زنبق سپید
چه چیزی تو را از پیکر من دور میکند؟....
حریر پریده رنگ
بر گرده کش دار خیابان
و دنده هایش
که از دو طرف پل ها بیرون زده اند؟
خشن شده اتاق تشریح
اعتراف می کنم
مسیح خوشگل من
ملموس
حیوان زشت خسته
در آغوش من!
دست می کشم
به همه هستی چنگ انداخته ام
و اندامم کشیده می شوند
نئشه شده درد...
الو منتظرم باش
مهمان دارم
یک گردان افسر و دوستانش
کاغذ دیواری ممتد
تمام خیابانها
تمام خانه ها
لباس های نظامی
خشک و یک دست
من نظامی نیستم آقا
به خدا فاشیست هم نیستم
می ترسم
چرا جورابهای مرا درمی آورید؟....
غلت می زنی
در تابوتی با ملافه های سپید
بر درد کشنده رگ ها...
بوتیمار کوچک
وحشتزده
بیرون کش
ساقهای ظریفت را
از لجن جامعه.
بی حصار
حریرتن
گوشت سلاخی شده زیبا
کسی لباسهای تو رانمی بیند
تنگ عریان بازوان
بر قوس ماه
فدریکو گارسیا لورکا
چقدر اسم تو
شاعرانه است
بخشنده چون زمین
بر سم های نره گاوی خشمگین
دختران تقدیر
لی لی کنان بر غریزه سرنوشت
مرا نگه دار
دوست من
همیشه در مرز می بازم
مهم نیست!...
صندلی چوبی مرا در آغوش می گیرد!....


شکوه شیرانی