نصرت اله مسعودي---تكرار باز نگشته ها

تكرار باز نگشته ها
پيشاني ات كه پيچيد پشت ابر
باز هم Ø§Ø²Ø¯ØØ§Ù… تنهايي
در جاده اي
كه هر چه مي رود
به خود نمي رسد.
بازهم صداي Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ÙŠ گنجشك
كه قايق قايق
به آن سوي آب برده مي شود
بازهم سايه ي درختي
كه با هيچ چسبي
به Ù„ØØ¸Ù‡ ÙŠ زمين بند نمي شود
شايد اصلا سايه اش نمي شود اين درخت
ØØªØ§ اگر سال كبيسه اي
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ را
به سطر سطر ÙØ´Ø§Ø®Ù‡ هاش دوخته باشي.
پيشاني ات كه پيچيد پشت ابر
پياده شد آب
از بستر رود
تا درخاطره اي خيره بماند
كه درسايه روشن گيس تو
Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯ .
من اين رود را
ريگ به ريگ مي دانم
Ùˆ آن Ø¢ÙØªØ§Ø¨ را
دريچه به دريچه دانسته بودم
و تو
كه تكرارÙهمه ÙŠ باز نگشته هايي
تا تمام جهان را
ازمن Ø±ÙˆÚ¯Ø±ÙØªÙ‡ بگدزي
چشمانم را
به چادر ابرها
پنس كرده اي.
نصرت اله مسعودي
باكره اي پشت خط
آن سوي سيم
ماهي نيست
كه سينه به سينه اش بسايي
تا دلت بشود هزار توي آيينه
وچهره به چهره ي نو عروسان
بردر وديوار
چنان بتابد
كه ستاره از سق٠آسمان
تا صبØ
از چكه بازنايستد.
آن سوي سيم
صدÙÙŠ نيست
از گنجه هاي آب
تا آمده باشد
روي دل تو
كه به ريتم دست ساز "مونا"ها و٠"بي تا"ها
سرسپرده است
عصاره ÙŠ آبي ÙØ³Ù¾ÙŠØ¯Ù‡ دم دريا ها را
چنان بپاشد
كه تو آسمان دريا شوي
و در تكراري بي پايان
با گهواره هاي نور بازيت بگيرد.
آن سوي سيم
زن – دختري است
كه در رگه هاي صداش
همين Ù„ØØ¸Ù‡ كه قلب تو
با تمام غبار ÙØµØØ±Ø§ هاي مجنون
خاك مي خورد
ده پشت ÙØ®Ø·ÙŠ Ø¯Ø§Ø±Ø¯.
اوباكره اي ست
كه طعم لب ها را
از دور تشخيص مي دهد
Ùˆ با طنين Ùناجور بوسه ها
آنقدر گيج خورده است
كه پرتي ÙÚ¯Ù„ هاي پيراهنش
از اولين بوسه
سال ها ÙØ§ØµÙ„Ù‡ دارد.
مجنون ÙØ®Ø· هاي هميشه اشغال!
آن سوي سيم
اصلاٌ روزگار است
كه تخت به تخت مي گردد
و صدايش
در ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÙŠ هر دو تخت
دو باره باكره مي شود!
نصرت اله مسعودي
saba نوشت