گیل آوایی
زیبا روئ آن سوئ آبها
که برق نگاهت
خورشید را هر بامداد
از این سوئ
مئ کشاند
تا طلوع دیگرئ
از نگاه گرم تو
وام گیرد
بگو
بگو
Ø¢Ùتاب خیران تو
از پیاله جانم
در کدام بامداد است
که جان گیرم
از این شب سمج زمستانئ
تا یخبندان همه Ùصول را
در Ø¢Ùتاب نگاهت
به Ùریادئ مستانه
آب کنم!
که برق نگاهت
خورشید را هر بامداد
از این سوئ
مئ کشاند
تا طلوع دیگرئ
از نگاه گرم تو
وام گیرد
بگو
بگو
Ø¢Ùتاب خیران تو
از پیاله جانم
در کدام بامداد است
که جان گیرم
از این شب سمج زمستانئ
تا یخبندان همه Ùصول را
در Ø¢Ùتاب نگاهت
به Ùریادئ مستانه
آب کنم!
morad zand نوشت