دو سو...

null

پنجره ایست

میان من و

باغ و

پرنده و

آفتاب



دو سو...


پنجره ایست

میان من و

باغ و

پرنده و

آفتاب

خیال من آنسوئ مئ بردم

بئ مرز

بئ دیوار

بئ قرار

چه بازیگوشانه پر مئ کشد آن پرنده مست!؟

بر شیشه پنجره

پرئ مانده

لکه ئ سرخئ!

پنجره ایست میان من و

پرنده ائ

که آن سوئ

پائ دیوار

در تب و تاب است!

و من

این سوئ!



به لحظه ئ دیدار زنده ام!


اگر که رفتئ

یا که افتادت گذر

از آن سوئ تپه بازیگوشی هایم

یا که سپردئ تن

به جارئ زلالئ

اگر مانده بوده باشدش زلالئ دیرین

اگر شبانگاهئ که ماه

از میان دو درخت،

نقش برهنه گیسویئ

که سایه سارش تا پائ تپه مشرف به رود

ایستاده لب بر لب ماه

در آغوش تنگ خویش

آنگاه که بر چهره مهتاب بوسه مئ زند

لختئ برو

و پائ درختئ،

اگر که برجاست هنوز

بنشین!

بر چمنزارئ اگر که باشدش

بلندائ تپه ائ تنها

بر لب

تو زمزمه کن

آواز دیلمان!

که دیریست

دیر

سالیان دور

که نیامده

"این"

نه به گوش تپه،

ماه

نه چمن،

جارئ زلال!

دلتنگ اگر

سکوت شبانگاه با تو بود

یاد آر

دلتنگئ مرا

که دیریست

دیر

زاین دورٍ دور

در گذر روزگار درد

آواره

دربدر!

اما

به لحظه ئ دیدار

زنده ام!



نمیه شب 7 فوریه 2007



گاهی

چه شود گر بکنارم بنشینئ گاهئ

دل رسوائ مرا عقده گشایئ گاهئ

نیست در بزم من دلشده جز یاد تو یار

ساقئ ساغر من شو بنگاهئ گاهئ

خسته از جور زمان دیده بدر دوخته ام

که بیایئ بنشینئ بخرامئ گاهئ
ناز شصت تو بنازم که ربودئ دل و جان

چه شود بهر خدا سوئ من آیئ گاهئ

زغم دورئ یاران شده ام باده پرست

تو بیا تا که کنم جامه درانئ گاهئ

چه شود بخت من آید بدمانئ که تو باز

تا بیایئ و دل از غصه در آرئ گاهئ

شده ام آدمکئ راه بجایئ نبرم

تو بیا هر چه شود غم بزدایئ گاهئ



یارا تو بیا که بئ قرار است دلم

تو باده بیاور که خراب است دلم

آتش زده ام به هر خیال عبثئ

مستانه بیا کئ غمگسار است دلم





عشق تو مرا بهانه ائ بیش نبود

پیرانه سرم ترانه ائ بیش نبود

آواز جوانیم بسان هوسئ است

آغوش تو ام بهانه ائ بیش نبود




سخت است سخن زجان و جانان گفتن

اسرار زمان بئ قراران گفتن

خاموش نشستن از غم این دوران

گریان زغمان بئ بهاران گفتن




عزیزان دوستان بر آتشم من

به جمع دوستیها عاشقم من

خدا را دست مهرئ را بر آرید

که تنها بئ کس و بئ یاورم من


من اینجایم دلم آنجاست مادر

اگر چه دل همش تنهاست مادر

خیال ما در این غربت شده لات

گهئ اینجاست گه آنجاست مادر