نادر نادرپور---از ضØاک تا Ùریدون
نادر نادرپور
از ضØاک تا Ùریدون
روزی که ناگهان
تاری ز موی عارض «بوجهل» در کتاب
از ضØاک تا Ùریدوندزدانه جای شهپر طاووس را گرÙت
و آنشب که عکس او
در قاب تنگ ماه
آسوده تر ز مردمک چشم جا گرÙت
شهر غنوده را
دودی غلیظ چون شب دوزخ Ùرا گرÙت
از هر مغازه آتش طغیان زبانه زد
وز هر کرانه
لشکر طغیان شکن رسید
چندانکه شهر چهره نا آشنا گرÙت.
جنگاوران سرخ
با نقش لاله ها به عَلَم های گونه گون
داغ شهید را همه جا تازه داشتند
پیران موسپید
بر سینه برهنه دیوارهای شهر
دشنام ها به جای دعاها نگاشتند
گلچهرگان
به پاس سکوت سپاهیان
گلبوسه بر دهان مسلسل گذاشتند
آنگاه جملگی
مشت درشت بر کمر آسمان زدند
Ùریادهای خشم به گوش جهان زدند.
ناگه خزان سرخ
پس از نوبهار سبز
با جنگ از کرانه مغرب Ùرا رسید
وز موج خون
شراره ÛŒ طغیان Ùرو نشست
باد ستیزه جوی
عَلَم های کهنه را
با نقش لاله های شهادت Ùرو شکست
آنگاه لاله های طبیعی
به رغم Ùصل
در کشتزار Øادثه
سر برÙراختند
وز شرم زندگان
چون شمع
بر مزار شهیدان ناشناس
ماندند Ùˆ د رØباب بلورین گداختند.
گلهای آتشین
بعد از کرشمه های زنان با سپاهیان
از لوله های گرم مسلسل جدا شدند
پایان گرÙت الÙت «گل ها» Ùˆ «لوله ها»
آنگاه این دو واژه از هم گسیخته
پنهان شدند در پس نام «گلوله ها»
وز دیدگاه خویش
راه هلاک آدمیان را شناختند.
باران Ùˆ Ø¢Ùتاب
دشنام های کهنهه و خونهای تازه را
بر سینه برهنه دیوارهای شهر
آمیختند و رهگذران را هزار بار
زین بازوی دوگانه خود خیره ساختند.
امروز کودکان و جوانان و مادران
در دوزخی به نام «بهشت برادران»
بر گرد روشنایی Ùواره های سرخ
چون شمع در سرشک ندامت تپیده اند
وز گوشه های چشم
گل ها و لوله های پر از درد و داغ را
بر گور جنگیان نگون بخت دیده اند
اما Ù†Ú¯Ùته اند
کز لابلای دÙتر اندیشه های خویش
آن تار موی را
وز قاب ذهن
صورت آن Ùتنه جوی را
آیا ربوده اند و به آتش کشیده اند؟
یا با کلید وعده او در بهشت
نوبت گرÙته اند Ùˆ به دوزخ رسیده اند.
این کاوه های غاÙÙ„ اندوهگین هنوز
مغز گرانبهای جوانان خویش را
قربانی قساوت ضØاک Ù…ÛŒ کنند
اما کجاست Ø±ÙˆØ Ùریدون نامدار
کز مرز شاهنامه اگر پا برون نهد
«ضØاک» دیو را همه
در خاک می کند
وانگه به پاس مقدم آن ایزدی سروش
آئینه ضمیر پشیمان خویش را
از نقش «ماردوش»
وز جلوه های دوزخی اش پاک می کند.
از ضØاک تا Ùریدون
روزی که ناگهان
تاری ز موی عارض «بوجهل» در کتاب
از ضØاک تا Ùریدوندزدانه جای شهپر طاووس را گرÙت
و آنشب که عکس او
در قاب تنگ ماه
آسوده تر ز مردمک چشم جا گرÙت
شهر غنوده را
دودی غلیظ چون شب دوزخ Ùرا گرÙت
از هر مغازه آتش طغیان زبانه زد
وز هر کرانه
لشکر طغیان شکن رسید
چندانکه شهر چهره نا آشنا گرÙت.
جنگاوران سرخ
با نقش لاله ها به عَلَم های گونه گون
داغ شهید را همه جا تازه داشتند
پیران موسپید
بر سینه برهنه دیوارهای شهر
دشنام ها به جای دعاها نگاشتند
گلچهرگان
به پاس سکوت سپاهیان
گلبوسه بر دهان مسلسل گذاشتند
آنگاه جملگی
مشت درشت بر کمر آسمان زدند
Ùریادهای خشم به گوش جهان زدند.
ناگه خزان سرخ
پس از نوبهار سبز
با جنگ از کرانه مغرب Ùرا رسید
وز موج خون
شراره ÛŒ طغیان Ùرو نشست
باد ستیزه جوی
عَلَم های کهنه را
با نقش لاله های شهادت Ùرو شکست
آنگاه لاله های طبیعی
به رغم Ùصل
در کشتزار Øادثه
سر برÙراختند
وز شرم زندگان
چون شمع
بر مزار شهیدان ناشناس
ماندند Ùˆ د رØباب بلورین گداختند.
گلهای آتشین
بعد از کرشمه های زنان با سپاهیان
از لوله های گرم مسلسل جدا شدند
پایان گرÙت الÙت «گل ها» Ùˆ «لوله ها»
آنگاه این دو واژه از هم گسیخته
پنهان شدند در پس نام «گلوله ها»
وز دیدگاه خویش
راه هلاک آدمیان را شناختند.
باران Ùˆ Ø¢Ùتاب
دشنام های کهنهه و خونهای تازه را
بر سینه برهنه دیوارهای شهر
آمیختند و رهگذران را هزار بار
زین بازوی دوگانه خود خیره ساختند.
امروز کودکان و جوانان و مادران
در دوزخی به نام «بهشت برادران»
بر گرد روشنایی Ùواره های سرخ
چون شمع در سرشک ندامت تپیده اند
وز گوشه های چشم
گل ها و لوله های پر از درد و داغ را
بر گور جنگیان نگون بخت دیده اند
اما Ù†Ú¯Ùته اند
کز لابلای دÙتر اندیشه های خویش
آن تار موی را
وز قاب ذهن
صورت آن Ùتنه جوی را
آیا ربوده اند و به آتش کشیده اند؟
یا با کلید وعده او در بهشت
نوبت گرÙته اند Ùˆ به دوزخ رسیده اند.
این کاوه های غاÙÙ„ اندوهگین هنوز
مغز گرانبهای جوانان خویش را
قربانی قساوت ضØاک Ù…ÛŒ کنند
اما کجاست Ø±ÙˆØ Ùریدون نامدار
کز مرز شاهنامه اگر پا برون نهد
«ضØاک» دیو را همه
در خاک می کند
وانگه به پاس مقدم آن ایزدی سروش
آئینه ضمیر پشیمان خویش را
از نقش «ماردوش»
وز جلوه های دوزخی اش پاک می کند.