مردی Ú©Ù‡ ریاضی نمی دانست /شعری از خدا مراد Ùولادی
Ùکر کرد ادم ها هم صÙر اسکناس اند
چند تای شان را که بردارد
میلیون را می کند یک رقمی
......
مردی که ریاضی نمی دانست
Ùکر کرد ادم ها هم صÙر اسکناس اند
چند تای شان را که بردارد
میلیون را می کند یک رقمی
وازتجمع بی دلیل این همه عدد در یک جا
جلوگیری می کند.
پیش خودش Øساب کرد
صÙرها را Ú©Ù‡ زدم
بعدش نوبت اعداد بزرگ تر است
خیال همه را راØت Ù…ÛŒ کنم
از این همه صÙروعدد
و همه را کت بسته
می برم خدمت یک.
بیچاره نمی دانست
عددها
به Øر٠کسی با هم جمع نشده اند
واگر بلند می کرد سرش را
از روی کاغذ
می دید
عددها
در خیابان های اطرا٠خواب و خیا ل او
رژه می روند و
نظام جمع می کنند
تا پاک کنند از روی جمع دوستانه شان
همه ی یک ها را.
هی!
بیسواد مگر باشی
Ú©Ù‡ Ùکر Ú©Ù†ÛŒ
میلیون همین چند تا صÙر دور Ùˆ بر تو اند
زانو زده در برابر یک .
وقتی بیرون بیایی
از پنجره ی خواب و خیا ل
می بینی
جمع رÙیقانه ÛŒ عددها
پاک کرده اند از روی هستی خود
همه ی یک ها را.
٧ دی ١٣٨٨
soofi نوشت