در این روزها که می شود
با دهانی پر از باروت
خواب دموکراسی دید
و با طپانچه ای شوم
به عظمت فریادها شلیک کرد

بیا مادرم


به منصوره شجاعی
وهمه ی زحمات و صبوری هایش


کسی انگشت می زند به در
کسی از رؤیای من و تو می ترسد مادرم
بیا خوابهایمان را نبینیم
و با کفشهایی پشت در
و بارانی مسطح
پشت کنیم به ابرها
این پوتینها قدیمی اند
سنگ ها هم
گلوله ها هم که از انتظار می آیند
شقیقه ها هم که می ترسند
همه اینها صمیمی ترین دوستان من و تواند
در این روزها که می شود
با دهانی پر از باروت
خواب دموکراسی دید
و با طپانچه ای شوم
به عظمت فریادها شلیک کرد
بیا مادرم
بیا که لگد به لگد می افتند
که زنان و زنبیل ها
تکرار نمی شوند
خوب است باشیم
خوب است روی گل های قالی جایمان بگذارند
و تلف نشویم
بیا رؤیاهایمان را بنویسم مادرم