پریسا کشاورز Øمید/3 شعر
نمی دانم چرا بال درآورده ام
درست درعصری که
پرنده پر نمی زند
...
1
دودی نیست
این ماهی
جان دادنش به طور زنده
پرتاب می شد
دودی نیست
عینکی که روشن می کند
چشم های بریل را
در تاریکخانه ها
دودی نیست
Øتی این معتاد
برای اسÙند هم
جرقه ای نریخته
دودی هوایی است
که از لوله های سیاه دودکش
دبستانی های یک کودک را
بالا می رود
Ùˆ نقابی سÙید
لبخندش را
!خورده است
2
نمی دانم چرا بال درآورده ام
درست درعصری که
پرنده پر نمی زند
3
به خاطر تو
!گورم را گم کرده ام
و گرنه
!سال هاپیش مرده بودم
پریسا کشاورز Øمید