Ùکر معصوم Ùˆ عکس ØŒ دوشعر از مهبان سولا
با باران سیاهی که از زیر مقنعه ات می ریزد
نگاهم Ù…ÛŒ اÙتد از یادت
عکس
با باران سیاهی که از زیر مقنعه ات می ریزد
نگاهم Ù…ÛŒ اÙتد از یادت
همراه عینکی که چشم گیر نیست و با دست جیبت
نادیده
گرÙته Ù…ÛŒ شود
برعکس٠مانتویی تا زانوت که به تنت می آید
نگاهم از یادت
می رود
نوک زبانم هستی
با لب های ساکتت پا به پای زمزمه هام راه می آیی
Ù†Ùسم روی ابروهات
بند
می کند
و سایه ام روی چشمانت کشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیده می شود
معصومعیتت
روی دست هام راه می رود و زنانگیت درین تصویر
خودش را می گیرد
لاک سÙید ...
سایه ی مژه های ایستاده ...
رژ مارکوروز ...
ساعتی سنگین تر از بیگبن ...
نایس آبی ...
ناگهان
با چشم به هم زدنی
در Øسرت اÙتادنت این ور تصویر
یادم از نگاهت می رود
.
.
.
تا از ذهن نگاتیوها پاک نشده ایم
جای مرا برای این عکس خالی کن
اگر دیر شود
روزی
آنقدر لرزش دست می گیریم
که هیچ سایبر شاتی هم نمی تواند
بی چروک
بگیردمان
88.6.31
Ùکر معصوم
هنوز هم خودت را همراه ابروهایت
نمی گیری
و راز لبخند ژوکوند را در دهانت می گشایی
در تعجبم
با چشم و گوش بسته
لب های ساکتم را چگونه Øس Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ
به هر Øال Ù…ÛŒ دانم
تو برایم همسری خواهی شد که از سوسک نمی ترسد
و رانندگیت از غیبت بهتر می شود
می دانم
وقتی از خرید برمی گردی
کیک سیب ات بودار می شود
Ùˆ در Ùکرت چیزی جز Ùمینیسم نیست
من به آن روزی Ùکر Ù…ÛŒ کنم
که آستین هایم را بالا زده ام
و به موهای پایین آمده ات دست تعار٠می کنم
تا هیچ وقت از بلندی آنها
دست نکشیده کوتاه نیایم
نگاهم Ù…ÛŒ اÙتد از یادت
عکس
با باران سیاهی که از زیر مقنعه ات می ریزد
نگاهم Ù…ÛŒ اÙتد از یادت
همراه عینکی که چشم گیر نیست و با دست جیبت
نادیده
گرÙته Ù…ÛŒ شود
برعکس٠مانتویی تا زانوت که به تنت می آید
نگاهم از یادت
می رود
نوک زبانم هستی
با لب های ساکتت پا به پای زمزمه هام راه می آیی
Ù†Ùسم روی ابروهات
بند
می کند
و سایه ام روی چشمانت کشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیده می شود
معصومعیتت
روی دست هام راه می رود و زنانگیت درین تصویر
خودش را می گیرد
لاک سÙید ...
سایه ی مژه های ایستاده ...
رژ مارکوروز ...
ساعتی سنگین تر از بیگبن ...
نایس آبی ...
ناگهان
با چشم به هم زدنی
در Øسرت اÙتادنت این ور تصویر
یادم از نگاهت می رود
.
.
.
تا از ذهن نگاتیوها پاک نشده ایم
جای مرا برای این عکس خالی کن
اگر دیر شود
روزی
آنقدر لرزش دست می گیریم
که هیچ سایبر شاتی هم نمی تواند
بی چروک
بگیردمان
88.6.31
Ùکر معصوم
هنوز هم خودت را همراه ابروهایت
نمی گیری
و راز لبخند ژوکوند را در دهانت می گشایی
در تعجبم
با چشم و گوش بسته
لب های ساکتم را چگونه Øس Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ
به هر Øال Ù…ÛŒ دانم
تو برایم همسری خواهی شد که از سوسک نمی ترسد
و رانندگیت از غیبت بهتر می شود
می دانم
وقتی از خرید برمی گردی
کیک سیب ات بودار می شود
Ùˆ در Ùکرت چیزی جز Ùمینیسم نیست
من به آن روزی Ùکر Ù…ÛŒ کنم
که آستین هایم را بالا زده ام
و به موهای پایین آمده ات دست تعار٠می کنم
تا هیچ وقت از بلندی آنها
دست نکشیده کوتاه نیایم