مترسک / مهناز بدیهیان
مترسکها زیر قبای غÙلتشان
ØرÙهایی دارند Ú©Ù‡ از کرکس های باغ
از دندان شکسته ی اژدها پر شده است
و ما منتظریم که دستهای تکثیریمان
تقسیم شود
...
مترسک
مهناز بدیهیان
پایمان را کشیدیم Ùرسخها
تا بقدر جاده ای دراز شود
و آهوان خسته از آن بگذرند
دستانمان را بلند کردیم
از زمین تا سق٠آسمان
تا روی انگشتان نوازشگرش
پرنده گان بخوابی که ندیده اند
سبز بگذرند
سپس قلبمان را دو نیمه کردیم
نیمه ا ی که چند تصویر بی نهایت و ساده
تسخیرش کرده بود
و نیمه ای که این مردم
با آن بازی کردند
مردمی که عمری بدنبال مترسک هایی بوده اند
با کلاه های پیچ در پیچ
و نگاه های شمشیری
و قلب هایی که پر از خون غلیظ دختران است
و پر ازصدای تو در توی مردان بی گناه
مترسکها زیر قبای غÙلتشان
ØرÙهایی دارند Ú©Ù‡ از کرکس های باغ
از دندان شکسته ی اژدها پر شده است
و ما منتظریم که دستهای تکثیریمان
تقسیم شود
دسته دسته
به هزار دست
همان دستانی که مترسک ها از آن می ترسند