مرواريد قادري......زمستان
...
صداي زوزه ي گرگان
به جام گوش ميريزد
و خواب از چشم ميگيرد
...
زمستان
زمين غلتيده در سرما
Ùغان از هر طر٠برپا
درختان شاخها، خشكان
Ùˆ قامت از پي ٠بي رØمي طوÙان
چنان لرزان
كه هر Ù„Øظه
شكستن را
تداعي ميكند، آسان
...
صداي زوزه ي گرگان
به جام ٠گوش ميريزد
و خواب از چشم ميگيرد
و شهر از بيم و نوميدي
هزاران بار، ميميرد
...
زمين غلتيده در سرما
Ùˆ طوÙان خشم آگين است
و چشم مردمان ي شهر از تشويش
لبريز است
و سرما
آه
اين سرما
چنان سوزانده مغز استخوان آدمي
كاو را
به رخسارش دگر،
رنگ و نشان ٠زنده گي را
در نمي يابي
...
تمام هيزمان از پيش سوزانده
تمام خشك چوبان
خيس از بوران
دگر امّيد گرما دادن خانه
ميان ذهنها مرده
...
زمين غلتيده در سرما
Ùغان از هر طر٠برپا
صداي زوزه ي گرگان
صداي مرگ مي آيد
و با تقدير جنگيدن
ز انسان بر نمي آيد
...
به من گو چاره اينك را
به من Ú¯Ùˆ راه ٠رÙتن را
كه من ماندن
كه من مردن
كه من تسليم گشتن را
نميدانم
به من Ú¯Ùˆ راه رÙتن را
كه در كنج اسارت
مرده گي كردن
نميدانم
به من گو راه ٠آزادي
كه من جز اين دگر
چيزي نمي خواهم
...
مرواريد قادري- Ù‡Ùتم شهريور ماه هشتاد Ùˆ هشت
صداي زوزه ي گرگان
به جام گوش ميريزد
و خواب از چشم ميگيرد
...
زمستان
زمين غلتيده در سرما
Ùغان از هر طر٠برپا
درختان شاخها، خشكان
Ùˆ قامت از پي ٠بي رØمي طوÙان
چنان لرزان
كه هر Ù„Øظه
شكستن را
تداعي ميكند، آسان
...
صداي زوزه ي گرگان
به جام ٠گوش ميريزد
و خواب از چشم ميگيرد
و شهر از بيم و نوميدي
هزاران بار، ميميرد
...
زمين غلتيده در سرما
Ùˆ طوÙان خشم آگين است
و چشم مردمان ي شهر از تشويش
لبريز است
و سرما
آه
اين سرما
چنان سوزانده مغز استخوان آدمي
كاو را
به رخسارش دگر،
رنگ و نشان ٠زنده گي را
در نمي يابي
...
تمام هيزمان از پيش سوزانده
تمام خشك چوبان
خيس از بوران
دگر امّيد گرما دادن خانه
ميان ذهنها مرده
...
زمين غلتيده در سرما
Ùغان از هر طر٠برپا
صداي زوزه ي گرگان
صداي مرگ مي آيد
و با تقدير جنگيدن
ز انسان بر نمي آيد
...
به من گو چاره اينك را
به من Ú¯Ùˆ راه ٠رÙتن را
كه من ماندن
كه من مردن
كه من تسليم گشتن را
نميدانم
به من Ú¯Ùˆ راه رÙتن را
كه در كنج اسارت
مرده گي كردن
نميدانم
به من گو راه ٠آزادي
كه من جز اين دگر
چيزي نمي خواهم
...
مرواريد قادري- Ù‡Ùتم شهريور ماه هشتاد Ùˆ هشت