استاد Ù…Øمدرضا شجریان تÙنگت را زمین بگذار
شعر از Ùریدون مشیری
تÙنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار٠ناهنجار
تÙنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار٠ناهنجار
تÙنگ٠دست تو یعنی زبان آتش Ùˆ آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبان٠دل -دلی لبریز٠مهر تو-
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
Ùروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تÙنگت را زمین بگذار
تÙنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید Ú©Ù‡ با یک Ù„Øظه غÙلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرÙتم در همه اØوال ØÙ‚ گویی Ùˆ ØÙ‚ جویی
Ùˆ ØÙ‚ با توست
ولی ØÙ‚ را -برادر جان-
به زور این زبان ناÙهم آتشبار
نباید جست...
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تÙنگت را زمین بگذار