استاد Ù…ØÙ…درضا شجریان تÙنگت را زمین بگذار

شعر از ÙØ±ÛŒØ¯ÙˆÙ† مشیری
تÙنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار٠ناهنجار
تÙنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار٠ناهنجار
تÙنگ٠دست تو یعنی زبان آتش Ùˆ آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبان٠دل -دلی لبریز٠مهر تو-
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
ÙØ±ÙˆØº آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تÙنگت را زمین بگذار
تÙنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید Ú©Ù‡ با یک Ù„ØØ¸Ù‡ غÙلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
Ú¯Ø±ÙØªÙ… در همه اØÙˆØ§Ù„ ØÙ‚ گویی Ùˆ ØÙ‚ جویی
Ùˆ ØÙ‚ با توست
ولی ØÙ‚ را -برادر جان-
به زور این زبان ناÙهم آتشبار
نباید جست...
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تÙنگت را زمین بگذار