شعری از سعید آژده / تولّد
می ارزد به تنت ستاره بکارم
و با تنم بزنم به دریا
تا جزیره به زنم برسم
......
« تولّد »
آغاز می شود
از دلی که تا شعر نگرید آرام نمی گیرد
از نیمه های من به نیمه های تنت
با سری میان روسری٠٠شب
می ارزد به تنت ستاره بکارم
و با تنم بزنم به دریا
تا جزیره به زنم برسم
بگویم : « شعر» ، بگوید : « زندگی »
اصلا ً بگذار بگویند : « شعر برایت آب ونان نمی شود »
که از کولی ترین چشم ها زاده ام
پسری که به باور تولّد نرسید
Ùˆ در Ù„Øظع ای Ú©Ù‡ جنین Ø´Ú©Ù„ Ù…ÛŒ گرÙت
دست و پا زده
با شعر ترکیبش به هم می زد
Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ زن مقدس بود Ùˆ
چون روØÛŒ از نیمه های خدا
بر تنی Ú©Ù‡ Ùرشتگان را به سجده Ù…ÛŒ نشست
و ابلیس مغرور را نه بر آتشش می سوخت
زن ؛
رنج خلقت بشر!
مرد را به درد
مرد را به درد زایش نشست
Ùˆ کودک در بطن رستن Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ùت
چون Ú¯Ù„ÛŒ به Ùصل بهار
وقتی کسی زخم زبان ها را به دل می شوید
آدمی شرم از گناه نمی کند
و بی شرم گناه می کند !
زمین چون نگاه تبداری ست
آدمی ماهی بیداری ست
Ú©Ù‡ دریاها بلوغش را به ساØÙ„ Ù…ÛŒ برند
وقتی خدا از مساØت جهان وسیع تر بود
و من جنینی کوچک
Ú©Ù‡ دررØÙ… مادرم شعر Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم
Ùˆ شب دنیا را در چشمم Ø®Ùته Ù…ÛŒ Ø®Ùتم
دنیا را شب در مشتم بسته Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم:
« آغازمی شود از دلی
که تا شعر نگرید آرام نمی شود »
انسان در بطن Ùخودش Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ùت
که شعر آغاز شد
آنگاه آدمی به خلقتش بالید
و جهان به یکباره در اوج شد!
شعری از سعید آژده
و با تنم بزنم به دریا
تا جزیره به زنم برسم
......
« تولّد »
آغاز می شود
از دلی که تا شعر نگرید آرام نمی گیرد
از نیمه های من به نیمه های تنت
با سری میان روسری٠٠شب
می ارزد به تنت ستاره بکارم
و با تنم بزنم به دریا
تا جزیره به زنم برسم
بگویم : « شعر» ، بگوید : « زندگی »
اصلا ً بگذار بگویند : « شعر برایت آب ونان نمی شود »
که از کولی ترین چشم ها زاده ام
پسری که به باور تولّد نرسید
Ùˆ در Ù„Øظع ای Ú©Ù‡ جنین Ø´Ú©Ù„ Ù…ÛŒ گرÙت
دست و پا زده
با شعر ترکیبش به هم می زد
Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ زن مقدس بود Ùˆ
چون روØÛŒ از نیمه های خدا
بر تنی Ú©Ù‡ Ùرشتگان را به سجده Ù…ÛŒ نشست
و ابلیس مغرور را نه بر آتشش می سوخت
زن ؛
رنج خلقت بشر!
مرد را به درد
مرد را به درد زایش نشست
Ùˆ کودک در بطن رستن Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ùت
چون Ú¯Ù„ÛŒ به Ùصل بهار
وقتی کسی زخم زبان ها را به دل می شوید
آدمی شرم از گناه نمی کند
و بی شرم گناه می کند !
زمین چون نگاه تبداری ست
آدمی ماهی بیداری ست
Ú©Ù‡ دریاها بلوغش را به ساØÙ„ Ù…ÛŒ برند
وقتی خدا از مساØت جهان وسیع تر بود
و من جنینی کوچک
Ú©Ù‡ دررØÙ… مادرم شعر Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم
Ùˆ شب دنیا را در چشمم Ø®Ùته Ù…ÛŒ Ø®Ùتم
دنیا را شب در مشتم بسته Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم:
« آغازمی شود از دلی
که تا شعر نگرید آرام نمی شود »
انسان در بطن Ùخودش Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ùت
که شعر آغاز شد
آنگاه آدمی به خلقتش بالید
و جهان به یکباره در اوج شد!
شعری از سعید آژده