من از خیابان های تهران می نویسم،
وقتی سرود آزادی
میان شور و شرار و باروت و دود ،
گلوله ها را خاموش کرده بود.


.......
ای زن
ای زن شرقی بخوان.
بخوان
بخوان بنام خود
بنام خوب وطن
بنام آزادی

ای زن ای زن شرقی
من از تپه های جلجتا می آیم؛
وقتی عیسی فریاد می زند:
الهی الهی !
لماذا ترکتنی

من از خیمه ی دریده ی لیلی می گریزم
وقتی سگ های کوچه
مجنون را دریده است.

من از خیابان های تهران می نویسم،
وقتی سرود آزادی
میان شور و شرار و باروت و دود ،
گلوله ها را خاموش کرده بود.

خونی که ریخت
خون نا حق برادرم بود
وقتی بر سنگ فرش کوچه ،
پاسدار مرز مهربانی بود.

ای زن
ای زن شرقی!
تو آن سکوت فروبسته ای
که دل
برای شنیدنش
بی تاب می شود.
ای زن
ای زن شرقی بخوان
بخوان
تا جهان
در صدای تو
مرا
باور کند .


علی کریمی