گل داوودی

معشوق من کجاست؟
شاید درست در آستانه ی تولدش
با ضربه های یک مرد دیو خو
در میان لخته های خون مادرش
جان سپرد

........


چرا معشوق من
با دستهای تنومند سبزش
هرگز دیده برجهان نگشود
و من فرصت نکردم
زیر پوست مهربانش
چرتی بزنم ، در نیمه روز دلتنگی

همیشه در خواب می دیدم که معشوقم
با چشمهای خندانش
که از کلمات عشق لبریز بود
آرام ، آرام
از برکه های آرامش
پا بسوی ایوان تنهایی من
می گذاشت
و همیشه نفسش بوی گل داوودی داشت
و تنش پر از سایه های سکوت

من همیشه می دیدم که معشوقم
با پوستی آفتابزده
و موهای بلند صاف سیاهش
و یک نخ سبیل هزار سااله
با چند کلمه که بسیار ساده بود و بی درد سر
می گفت: عزیزم خسته نباشی
و من قند در دلم اب می شد
که کسی می فهمد خستگیهایم را

معشوق من کجاست؟
شاید درست در آستانه ی تولدش
با ضربه های یک مرد دیو خو
در میان لخته های خون مادرش
جان سپرد

حالا من با پوست پریده ام
با دخترم که رنجهای زنانه ی مرا ندیده است
و پسرم که همیشه فریبش داده ام و فکر می کند
که مادر منتظر هیچ کس نیست !!
هر روز با یک دسته گل داوودی بخانه برمیگردم


مهناز بدیهیان
2009 سانفراانسیسکو