elnaz


اين شعر را براي تو گفتم ،‌با لهجه اي غريبه و خسته
مثل پرنده اي كه نشسته بر ميله هاي سربی زندان


Download the original attachment



براي خستگي ام يك اتاق مي خواهم


دو چشم ميشي روشن ،‌ دو چشم زاغ عزيز

بريز قلب مرا باز اشتياق عزيز

فروغ كوچك خوشبختي مرا بردار

ببار توي دل كوچه ها چراغ عزيز !

من از تصور يك سيب گرم خواهم شد

بيفت توي دل ام آ... ي اتفاق عزيز

درخت مي شومت ؛‌ قار و قار با من باش

و برگ برگ ببار از دل ام كلاغ عزيز

كه قلب هاي زمين هي نچيده مي افتند

از اشك هاي درختان سيب باغ عزيز

*

براي گريه به يك جاي دنج محتاجم

گزين شعر فروغ ... استكان داغ عزيز ...

چقدر صندلي مهربان من خوب است

هميشه خستگي ام را همين اتاق عزيز ...
































دریا چقدر رنگ سکوتش بود ...



از یاد برد روسری اش را باد ، لبخند زد اشاره ی دریا را

می شد میان مردمکش جا کرد ، تنهایی هزاره ی دریا را


یک آسمان ستاره ی نیلی رنگ ، می ریخت روی چادر غمگین اش

اندازه کرد بغض خودش را بعد ، اندازه زد قواره ی دریا را


دریا چقدر رنگ سکوتش بود ... اما پر از کدورت ماهی ها

یک عالمه پریچه ی تنهایی ، بستند راه چاره ی دریا را


از هر طرف صدای دف و کل ریخت ، در فکر هرچه پیش بیاید رفت ...

می خواست تا ابد نگهش دارد در گوش ها نقاره ی دریا را


در چشم های کودکی اش هربار ... تصمیم بی اراده ی کبری بود

حالا نوشته است زنی صد سال تنهایی هزاره ی دریا را



آشفته بود خاطر گیسو هاش ، باد از میان روسری اش رد شد

آن شب تمام بندریان دیدند ... کابوس نیمه کاره ی دریا را


از موج های تشنه جلوتر رفت ... خود را به موج های دگر بخشید ...

شاید کسی بیاید و بشناسد ، قربانی دوباره ی دریا را ...
















يك روز سنگين مرداد ... ، هيچ اتفاقي نيفتاد!

فرصت اگر دست مي داد ؟! ...

هيچ اتفاقي نيفتاد !

هي مي فشرد از گلويم ، دستي كه ديده نمي شد

فرياد و فرياد و فرياد...

هيچ اتفاقي نيفتاد

چيز مهمي نبوده ست شايد كه يادش نمانده

قولي كه آنشب به من داد ، هيچ اتفاقي نيفتاد....

من بارها رفتم از ياد ...

من بارها رفتم از ياد ...

من بارها رفتم از ياد... هيچ اتفاقي نيفتاد !

پيچيد تا دور پايش نيلوفرانه دودستم

از دست هايم شد آزاد ...

هيچ اتفاقي نيفتاد ...

وقت خدا حافظي بود با دست مردي كه تنها ،

دستي برايم تكان داد...

هيچ اتفاقي نيفتاد

از راه برگشتنش را ، هي نذر ميكردم اما

هيچ اتفاقي نيفتاد ...

هيچ اتفاقي نيفتاد ...








من زنده ام هنوز نمرده م


بي جان شبيه پيكر يك زن ، در دست هاي خسته ي تهران

امشب دل ام عجيب گرفته ، مثل هواي شرجي گيلان

تهران هميشه آدم و ماشين ، تهران هميشه دود و هياهو

گم مي شود صداي غريبم ، در ازدحام گيج خيابان

يك آدم پياده ي برفي ، با يك كلاه مسخره ي تنگ

با كفش هاي قهوه اي سرد ،‌اندازه ام به پاي زمستان !

اين شعر را براي تو گفتم ،‌با لهجه اي غريبه و خسته

مثل پرنده اي كه نشسته بر ميله هاي سربی زندان

من باز بغض كرده ام اما با اشتباه هاي هميشه

مي بخشي ام دوباره عزيزم اين بار هم به خاطر باران

*

من يك زن ام كه كودكي ام را 24 سال سرودم

يكشب مرا شبيه گذشته بر زانوان خويش بخوابان

من يك زن ام كه كودكي ام را خوابم نمي برد؛ بغل ام كن

من زنده ام هنوز نمرده م ؛‌ گهواره را تكان بده مامان ! ...