Ù…Øمد صدیق/ در شهر گمشد گانم—
در شهر گمشدگان— Øضور بی Ù…Ùهوم است
و تجانس گناهی نا بخشودنی
عشق را با گناه رنگین کرده اند
در شهر گمشد گانم—
در شهر گمشد گانم—
در شهر Ùراموش شد گانم—
نامم را از یاد بردند— نشناختند هوییتم را—
تنها خاطره ای سنگ شده از من بر جای مانده
گامهائی مردد مرا بمیزبانی نا خوانده ای میکشانید ند
بسوی آما Ù†ÛŒ از یاد رÙته
Ú©Ù‡ در کاوشی مبهم در جستجوئی نا Ùرجام بود
صدای وزش زمان را از تپش عجولانه قلبم می شنیدم
واژه های کهنه— کهنه تر میشد ند
Ùˆ در Ø¢ ستانه بیگانگی در جستجوی Ø¢ شنائی از یاد رÙته بودم
کاوشی عبث و آ رزوئی نا شد نی
در شهر گمشدگان— Øضور بی Ù…Ùهوم است
و تجانس گناهی نا بخشودنی
عشق را با گناه رنگین کرده اند
Ùˆ سرخی خون Ø´Ú©ÙˆÙائی Ú¯Ù„ سرخ نیست— هویت تجاوز است
دوستی نیایشی موسمی
و صمیمیت روندی زود گذر
که در پوششی از غرور و تجاوز آ راسته ا ند
چشما Ù† من بدرازای راه بیشتر خو گرÙته بود— تا بثبوت صداقت
دروغ ترانه ای متداول بود
که بگوش شنوا آ وازی دلخراش بود
و از هر روزنه بسته ای آهنگهای زرین را می شنید
Ù…Øمد صدیق