Ùرامرزسلیمانی : رکسی رها
رکسی اما رÙته بود
خاک خیابان را
شرابی زند
و باد بریده بود
Ùرامرزسلیمانی : رکسی رها
رهایش کردند عاقبت
تا در چمن جنوبی جهان
تاجی‌ سیاه
بر بام معماری برده گان بگذارد
Ú©Ù‡ تماشای او داشت دیر می‌‌شد Øالا
تا تپه‌ها بوم پریشان را
باد برده بود
رکسی اما رÙته بود
خاک خیابان را
شرابی زند
و باد بریده بود
در هشت گوشه ی منزلی
و خاک خیابان شرابی کهنه شده بود
در جام‌های عتیق
گشت جام‌های عتیق
ساده نمی گشت
در دستان تشنه
تنها لب پری پنهان
که زخم واژه می‌‌شد دیرگاهی