خاطره /علی کریمی
در Ùضای Ùرسوده
اشتیاق ماندن نیست.
یعنی مجال نیست.
----
خاطره
از قطار بی Øوصلگی
در ایستگاه تنهایی
پیاده می شوم.
واز کوچه های خاطره
مثل برق می گریزم؛
-گویی پاسداری
در Ù‚Ùای منست!-
ردی٠آخر کوپه
جای من نبود.
در Ùضای Ùرسوده
اشتیاق ماندن نیست.
یعنی مجال نیست.
نینا نوشت
دوباره به زندگی می خندم
من یه اØمقم