در فضای فرسوده
اشتیاق ماندن نیست.
یعنی مجال نیست.

----
خاطره



از قطار بی حوصلگی
در ایستگاه تنهایی
پیاده می شوم.
واز کوچه های خاطره
مثل برق می گریزم؛
-گویی پاسداری

در قفای منست!-


ردیف آخر کوپه

جای من نبود.


در فضای فرسوده

اشتیاق ماندن نیست.

یعنی مجال نیست.