Ù…Øمود معتقد ÛŒ / بهار برشا نه ها ÛŒ سرخ تو Ù…ÛŒ را ند
رÙیق غروب ها ÛŒ زمستا Ù†ÛŒ
بها ر
بر شا نه ها ی سرخ تو می راند
.....
جها ن به آ زا دی ولبخند ش : 8 ما رس
بهار برشا نه ها ی سرخ تو می را ند
روزها ی آسما ن و
پروا ز شا د ی ها ی زمستا نی ا ت
آنگا ه که
غÙلتی هزا رسا له
بها ر سرنوشت ا ت را
ا ینگونه
به آشوب با د
می سپا رد
با ری
چگونه می آیند و
پس چگونه می روند
ا ینا ن
رÙیق د وزخ وآÙتا ب
طلسم د لت را
به پا دا ش یکی نه
آذ ین کن
ما
به روزگا ر چشم ها ی تو
برمی گردیم
طعم ظلمت و
شب بیدا د
بر خا ک تو
پیش می را ند
نگا ه کن
پرند گا ن و
عا شقا ن
از غم قبیله ا ت
چگونه سخن می گویند
هرا س زیستن و
د ستما یه کسی که
هرگز به جها ن تو
با زنمی آید
این " د روغ مسلط "
هنوز
به آسما ن ها ی تو می آید
د ارم
شبیه سقوط ها ی تو می شوم
به یک شنبه ها ی د ر هم شکسته
بیند یش
رÙیق غروب ها ÛŒ زمستا Ù†ÛŒ
بها ر
بر شا نه ها ی سرخ تو می راند
Ù…Øمود معتقد ÛŒ
اسÙند 87