و انگشتی که تا قعر این قصه تلخ است .
ما که هیچ
بماند برای شاملوهای قد و نیم قد که شاعرند.




… همیشه عینک

می توانید بنشینید

مهم نیست هر صندلی خالیی که دیدید .

دارد شروع می شود .

لطفا بنشینید

کجا ؟

همین جا

هااا آه همین کنار

برای شنیدن یک شعر همیشه عینک نمی خواهد.

کمی بوی تند لذت کافیست . داشتم میگفتم . می گفتم ؟

از خداحافظ که پیاده شدیم

قطار سرنوشت خودش را رفت و ما خودمان

تو سی خودت رفتی و من سیمرغ چه می دانستم .تا راهی بشوم به وادی کلمات .

گفتم که برای نوشتن یک شعر عصرانه ای کافیست . در چشمهات قهوه ای تند بخار می شد و

وردی که ته می کشید در من

چه کلماتی که رژه میرفتند.

فوت کن پسر فوت . اجی مجی لا جهنم هنوز که پا برجایی

هر چه بود قهوه ای تند مهارش نکر این سرنوشت سگی را .

همه چیز مهیاست ، فنجانی که بر جاذبه ی میز لم داده

و انگشتی که تا قعر این قصه تلخ است .

ما که هیچ

بماند برای شاملوهای قد و نیم قد که شاعرند.

با این همه واژگان مسلح باید خودمان را گیر نمی دادیم

که زندگی رنگ دیگری می شد

ببخشید برای دیدن این شعر بلیت دارید؟