پشتِ قوزیِ این برف
کلاغی مجموعه‌هایِ وقتِ را
وارونه می‌کند.




1


بازتابی از دیوارهایِ گذشته

بر صورتِ پیرِ آینه‌هایم

فواره‌‌‌هایی

دیوانه‌یِ آفتاب


پشتِ قوزیِ این برف

کلاغی مجموعه‌هایِ وقتِ را

وارونه می‌کند.



2

زیرِ پلک‌هایِ بسته

لاشه‌ای نیست

مرواریدی

غلتیده

لایِ استخوان‌هایِ فراموشی




و برف

آوازی دارد

بر بالِ عقابی که منقار نداشت.




3

چکش – بر سنگِ سیاه.

یقه‌‌ام در دست-

زیرِ چکش.

می‌کوبم

می‌کوبم

تا جستنِ تکه الماسی،

گوشه‌ای

زیرِ زخم‌هایِ باز

می‌کوبم

4

در کمینِ یک صدا

شاعری

رویِ خط‌ خورده‌گیِ خط‌‌هاش

گم شد.



رباب محب

از مجموعه‌یِ خراش‌ها بر صورت‌هایِ مضاعف

استکهلم ژانویه‌یِ دوهزارونه میلادی