نصیب اولاد ذکور خواهد شد و چند درصد نصیب خانم والده
که آیا لازم است درخت انارِ کنج حیاط را دو شَقه کنیم یا خیر؟



---
( کمدی الهی ارث! )


بعد از دعوا

هرکس از پشت این دیوار عبور می کند،

آواز فحشی شاعرانه را، زیر لب سر می دهد...

بعد از دعوا

خورشید، برای گوشمالیِ ماشین حساب های نوری

آستین بالا می زند

و خان دایی، حساب دارایی کل شجره ی بی ریشه را

با دقتِ تمام، محاسبه می کند...

و به دقت می شمارد که چند درصد از استخوان های پوسیده ی مرحومِ پدر بزرگ

نصیب اولاد ذکور خواهد شد و چند درصد نصیب خانم والده

که آیا لازم است درخت انارِ کنج حیاط را دو شَقه کنیم یا خیر؟

یا چه کسی باید، حساب کفن و دفن فلان کَسَک را که هنوز نمرده است

پرداخت کند؟

یا که آیا لازم است خبر کنیم، خسرو خان از فرنگ باز گردد؟

یا ضرورتی دارد که

هرکس، روزی200 بار از روی واژه ی انصاف جریمه نویسی کند و

باز هم زیر بارش نرود...؟

من که نمی دانم این قوم چه می گویند! بیچاره خان دایی...

پشت دیوار

به دروغ خواهم نوشت:

عزیزان! بیابید همه با هم مهربان باشیم!
باور کنید استخوان های پدر بزرگ هم

دیگر نمی تواند بیش از این تجزیه شود...

بعلاوه!

حساب و کتاب من همیشه بد بوده!

هوای ما را هم داشته باشید!

[ لبخند ]




( تهران – پنجشنبه 10 بهمن ماه 1387 – 5:35 عصر – جایگاه- دانه ای انار ضمیمه ی سرماخوردگی! )