بی تیتر بی عکس بی تاریخ! / نصرت الله مسعودی
هی! خوب نگاه کن که مرگ
به اندازه ÛŒ ده Ù…Øاق
از اطلاعیه ها بیرون زده است.
-----
بی تیتر بی عکس بی تاریخ!
چقدرمرگ به این اعلامیه ها چسبیده است
وچه خاطراتی که بجا نمی مانَد
بی Øضور شماها
از آن گلهای نبوییده
و« تاب بنÙشه»
که خود می توانست
در وزش ٠آن Ùطره ÛŒ بی تاب
بی پروا خیره بمانَد
و چقدرمی توانست
با قرص ٠ماه ٠لج کرده با آب
باز از رونق Ùآن گونه ها بگوید
بی ذره یی Ùسانه.
آخ که چنان چسبیده اید به دیواروَ٠در
و زل زده اید به هیچ
که انگار تا آنسوی هرگز
هیچ برق ٠چشم و٠لبی
در٠رگهای Ùتان جرقه نزده باشد
و درگیجگاه تان نبض
نشده باشد
آن الÙبای Ùنا نوشته ÛŒ نامه یی
که تا همین عکس های مات ٠بردیوار
نا خوانده مانده است.
چه پاهای گیجی دارد آن مرد
Ú©Ù‡ اعلامیه ها از بیخ Ùگوشَش با مویه Ù…ÛŒ وزند.
چه بی جواب به زمین رسیده است
دستهای آن زن
که درتأیید تمنایش
هرگزخطی صادرنشد.
وکجاها که قایم نکرده اند این ها
مدرسه را
از سرگیجه های آن بچه
که بند ٠بساط ٠سیگارش
چیزی غریب تر از صلیب عیساست
Ú©Ù‡ در خوانش Ùخیابانی تلخ ترازجÙلجتا
سینه به آسÙالت داده است.
راستی من امروزدراین خیابان
Ú©Ù‡ Øتی به خودش هم منتهی نمی شود
دنبال چه می گردم
و تو که با شانه های خمیده
پیش از شروع ٠بازی
همه ÛŒ سوت های Ùمسابقه را باخته یی
ازچه دراین ایستگاه Ùبی عابر
منتظر مانده یی؟!
هی! خوب نگاه کن که مرگ
به اندازه ÛŒ ده Ù…Øاق
از اطلاعیه ها بیرون زده است.
قسم به لب و٠جانَت
Ú©Ù‡ Øالا همسایه ÛŒ هم اند
بهتر است Ú©Ù‡ بی٠تیترو٠عکس ÙˆÙتاریخ
از دست Ùاین روزÙÙ¾Ùرازاخم
خود را به همین دیوار٠بی نقاشی
یا به یکی ازاین همه درخت ٠بی پرنده بچسبانیم!
نصرت الله مسعودی
21/10 /87