arash Nosrat...

مثل روزي كه ناف بريده ام را چال مي كردند
از تنهايي مي ترسم






من و زمين


بزرگ شده ام

و براي خودم كسي شده ام

كه زمين

ديگر دوستم ندارد

مثل روزي كه ناف بريده ام را چال مي كردند

از تنهايي مي ترسم

زمين ديگر دوستم ندارد

جاذبه ام ريخته كف حياط

خودم ريخته كف آسمان

از اين بالا

زمين تيله اي است

كه در دست كودكي مي چرخد !



- 3 / تير / 86
----

لايه هاي گرم




ته مانده ي ميدان جنگ

جنگل

يا جانور بود

پوسيده گاني كه بر ردپاي بوميان رسوب مي كنند

و پايين تر زمين

لايه هاي گرم را روي

لايه هاي گرم مي چيند

جايي كه دست آفتاب نمي رسد

مردان معدن

بر سياه سفت مي كوبند

دئپّ دئپّ

زنان معدن

از خواب آوار سنگ

بر زغال سنگ مي پرند !

جاي آفتاب است اين

بر صورت سرزمين هاي جنوب

و لوله هاي جنوب به لخته هاي نفت مي رسند !

سرد است سرد !

و كسي كه

لايه هاي گرم را از روي

لايه هاي گرم برمي دارد

دارد از بوميان زمين زمين را مي گيرد

سرد است سرد !

و توي كمد

مادرم

لباس هاي پشمي ام را روي

لباس هاي پشمي ام مي چيند !


آرش نصرت اللهي - 1 / اسفند / 86
----



« بازمانده گان »



رو به آسمان

نه اين كه شكل منظمي از ابرها يافته باشند

جا مانده از جنون جنگ

رو به آسمان

رو به صدايي كه مي ريزد

ازحلقوم هواپيماي باربري

نان نفت پيراهن

آسمان يعني همين !


آرش نصرت اللهي - 9 / تير / 86