چند شعر/ مینا ØØ³Ù†ÛŒ

در آغوش خاکستری ات
گمم کن
هوس ققنوس شدن کرده‌ام
سیاوش‌خوانی به روایت٠سودابه
تابستان٠تب‌داری است
Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ù Ù‡Ø°ÛŒØ§Ù†â€ŒÚ¯Ø±ÙØªÙ‡
چین٠پیراهنم را دستمالی می‌کند
و جورابم بالا می‌آورد
تمام راه‌های بی‌نقشه‌ای را Ú©Ù‡ Ù†Ø±ÙØªÛŒÙ…
تا به اینجا رسیدیم
که دلم باد می‌خواهد
که کاش
در آن بارانی٠راه‌راه مانده بودم ...
ØØ§Ù„ا مانده‌ام
که شمایل سودابه را
از کدام پیراهن آویزان کنم
اینجا Ú©Ù‡ شاهزاده‌های ØÛŒØ²
هی قسم می‌خورند
والطین
والزیتون
و تور ...
که پیراهن٠عروسی٠من
از تمام باران‌ها
راه‌راه‌تر بود ...
اینها
همه شاهدند
دیوانة رنگ پریده‌ای
که از راه می‌ترسید
آنقدر بیراهه دویده
Ú©Ù‡ از نا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡
Ùˆ بوق اسراÙیل هم
از خواب٠این گور٠بن‌بست
بیدارش نمی‌کند!
جمعه
لیوان‌ها لب‌پَر شده‌اند
و هیچ آب٠نطلبیده‌ای
دیگر مراد نیست...
... تا بوق سگ
چروک پنجره‌ها را صا٠می‌کنم،
این Ø§ØªØ§Ù‚Ù Ø¨ÛŒâ€ŒÙØ±Ø´ØŒ
بی‌پرده،
بی پشت و پناه را گز می‌کنم،
خودم را قاب می‌گیرم،
به در و دیوار می‌زنم،
هی اتاق بوی خاک٠گریه کرده می‌گیرد،
از دوباره عقده‌‌هایم را خط می‌زنم،
می‌روم خط بعد،
به خودم زنگ می‌زنم،
قدم می‌زنم،
با خودم،
در چهاردیواری که به هیچ‌جا نمی‌رود،
زیر ساعت‌هایی Ú©Ù‡ از Ù†ÙØ³â€ŒØ§Ùتاده‌اند،
سه رخ می‌ایستم،
در آینه،
به خودم زÙÙ„ می‌زنم،
به شمعدانی،
Ú©Ù‡ در Ø¢ÙØªØ§Ø¨ ترک می‌خورد،
سیر نمی‌شود،
...
ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ جمعه شده‌ام،
...
تشنه نیستم،
که هیچ آب نطلبیده ای
دیگر مراد نیست.
آرزو
در آغوش خاکستری ات
گمم کن
هوس ققنوس شدن کرده‌ام
ياسمين اØÙ…دي نوشت