روزهای تکراری / مهدی کرمی
اگر از اين سÙر دور دست برداري
پياده مي شوم از روزهاي تکراري
براي بردن لرزان نام Ú©Ù… Øجمت
Øجيم مي شوم از شعر Ùˆ قصه ها،آري!
ميان ولوله ÙŠ سهمناک طوÙانها
سوار کشتي من،ناخداي من بودي
چه جنگ هاي مهيبي که واقعا ديدم
تو در چکاچک شمشيرهاي من بودي
شبي که در جريان نبرد دريايي
من از کناره ÙŠ ساØÙ„ شکست مي خوردم
درون پوسته ي خنده هاي پوشالي
کسي نديد چه آرام و تلخ مي مردم
به رغم وسوسه ي اسبهاي تازنده
پياده رÙتم Ùˆ در انتها وزير شدم
به جرم دست درازي به آرزوي رÙخَت
درون قلعه ي پهناورت اسير شدم
در آن مسابقه بين٠تمام٠ماشينها
کسي که گاري و ارّابه داشت من بودم
ميان جانوران٠سوار٠کشتي٠نوØ
کسي که دخمه ي تک خوابه داشت من بودم!
نشسته پشت مسلسل به خاک مي ريزد
سوارکار٠زمانه،سوارهاي مرا
ببين!ببين!Ú†Ù‡ Øريصانه،تند،مي بلعد
نهنگ٠هجري٠شمسي،بهارهاي مرا
گلوله هاي من٠بي رمق تمام شده
نزاع،خÙته Ùˆ شمشير در نيام شده
به پيشت آمده ام غرق خون و لنگالنگ
ولي سلام تو همرنگ والسلام شده
جسارتی که تو در بيت هاي من ديدي
سرود آخر ÙŠÚ© مرد تØت درمان است
به اين شوواليه امشب نگاه کن بانو!
ببين که شاعر يک شعر رو به پايان است:
در آستانه ÙŠ ÙØªØ Ú©Ø¯Ø§Ù… سربازي؟!
در امتداد Ù†Ùسهاي چند آوازي؟!
سØر تو چشم به راه کدام پروازي؟!
نگاه کن که مرا ناشيانه مي بازي!
ياسمين اØمدي نوشت